سی و چندسال است که طنز و چيزهاي ديگر از جمله نمايشنمامه طنز مي نويسم.در همه اين مدت همراه شوراي ملي مقاومت بوده ام زيرا معتقدم رژيم آخوندي بايد در تماميتش سرنگون شود و يک جمهوري سکولار سر کار بيايد

جمعه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۵

خاطرات احمدی نژاد – دوره دوم
قسمت اول- خیرات اموات
مدتی خاطرات ننوشتم چون راستش فکر کردم که کار بیخودیه که آدم دو ساعت بشینه چیز بنویسه بعدش که دفترچه خاطراتش پرشد بندازه دور و یه دفتر دیگه شروع کنه. حالا اگه علم وزیر دربار شاه این کار رو کرده خوب لابد بیکار بوده. اما دیروز یکی از بستگان عیالم اومده بود که اجازه ورود آهن آلات بگیره. گفت حاجی چرا خاطراتتو نمی نویسی؟ گفتم چه فایده که فقط بنویسم و دور بریزم. گفت عجب آدمی هستی ها. همه ی رئیس جمهورای خارجی مینویسن و میفروشن. گفتم خوب اونا به زبون خارجی می نویسن. تازه به کی میفروشن؟ مگه یارو خره که بیاد این چیزا رو بخره؟ گفت تو کاریت نباشه حاجی. تو به فارسی بنویس خودم خریدارم. گفتم دمت گرم چند میخری؟ خلاصه، اینور و اونور با حساب شیرینی اجازه ورود آهن آلات قرار شد صفحه ای ده هزار تومن به من بده سه تا صلواتم خیر امواتم کنه. خودشم عصر به عصر بیاد تحویل بگیره. خرش کردم. از وقتی رئیس جمهور شده م عجب پولای مفتی گیرم میاد. اگه میدونستم، ده سال پیش رئیس جمهور میشدم. حالا میفهمم چرا رفسنجانی اینقده خودش رو جر داد که دوباره رئیس جمهور بشه؛ دم آقا گرم که روشو کم کرد. از این به بعد، هم گشاد گشاد می نویسم و هم الکی یه چیزایی به اسم خاطرات بهش قالب می کنم. شایدم از کتاب خاطرات علم کش برم. یعنی به قول بعضیا وام بگیرم. یارو تاجر آهنه از کجا میفهمه که خط منه یا خط علم. اصلا میدم آبدارچی از روی کتاب علم رونویس کنه. چرا خودم وقت تلف کنم؟ بهش میگم هرجا نوشته بود اعلیحضرت، خط بزنه بکنه ولی فقیه. یاروخره نمی فهمه؛ آهن فروشه رو میگم.
خوب حالا با اجازه شروع می کنم. ببخشید اگه بعضی جاها الکی کشش میدم واسه خاطر تاجر آهنه.

سه شنیه آخر سال.
آقا فرمودن شب عیدی باید یه فکری هم برای غیر بسیجیا بکنیم بکنیم بکنیم. آخه دیروز طبق دستور آقا از بودجه مخصوص خودشون به همه بسیجیا معادل دو ماه حقوق عیدی دادیم دادیم دادیم. حقشونه حقشونه. آقا چند تا بودجه مخصوص دارن که اینجور خرجا به گردن بیت المال و دولت نیفته. دمش گرم که اینقدر به فکر مردمه مردمه دمه دمه. از جیبش میده. آقا میگن همه زحمتای نظام به گردن بسیجیاس. آقا گفت به خودم هم شیش ماه عیدی بدم و به هر کدوم از وزرا سه ماه. عرض کردم من قراره عدالت برقرار کنم. نمیشه که من شیش ماه عیدی بگیرم و وزراء هرکدام سه ماه. عادلانه نیست. آقا چپ چپ نیگاهم کردن و فرمودن بسیار خوب به خودت هم سه ماه میدم تا عدالت برقرار بشه برقرار بشه برقرار بشه. از قدیم گفته ن لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود. جرات نکردم چیزی بگم. بازم دمش گرم که سه ماه حقوق به ما عیدی دادن. آقا فرمودن اگه بتونیم به کارمندای دولت که سابقه مخالفت با نظام ندارن و بسیج ادارات تاییدشون می کنه هرکدوم معادل یکه هفته حقوق عیدی بدیم باعث شادی روح امواتمون میشه واتمون میشه واتمون میشه. میخواستن این پول رو هم از بودجه مخصوصشون بدن که من گفتم آقا به عمامه ات قسم اگه بذارم این یکی رو حساب کنی. این دیگه باید به حساب دولت باشه. نباید اینقدر فشار به بودجه مخصوص شما بیاد. لبخند زدن و دعا فرمودن. بعدش پرسیدن که به نظر شما چیکار کنیم که چهارشنبه سوری شلوغ نشه شلوغ نشه. عرض کردم شاید اگه فتوا بدین که زدن ترقه وضو رو باطل میکنه ملت ترقه نزنن ترقه نزنن. آقا چپ چپ نیگا کرد و گفت مومن اولا مگه اینای که ترقه می زنن نماز میخونن؟ تازه بخونن؛ اینا که مقلد من نیستن. تو مگر نمیدانی که مقلدین من همه در خارج از ایران هستند. از این طرحها ندی بهتره ندی بهتره. ما رو بگو که فکر میکردیم همه ایرانیا مقلد آقا هستن.

پنجشنبه پیش از عید.حاج آقا اژه ای اومده بود که گزارش شلوغکاریای ضد انقلاب در چهارشنبه سوری رو با هم برای آقا تنظیم کنیم تنظیم کنیم تنظیم کنیم. گفت حاج محمود آقا خبر بدی دارم. گفت اگه مسئله تحریم و این چیزا پیش بیاد ممکنه دستور باز داشت شما را به عنوان رئیس جمهور کشور تروریستی به پلیس بین المللی بدن و اگر بروید به اروپا پلیس دستگیرتان کنه گیرتان کنه. گفتم غم نداره حاجی. منم دستور میدم برادرای اطلاعات و بسیج هر رئیس جمهور امریکایی یا اروپایی رو که به ایران بیاد از همون فرودگاه دستگیرش کنن و به اوین ببرن. این به اون در. این به اون در. نفهمیدم چرا حاج آقا اژه ای چپ چپ نیگاه کرد. ولش بابا. لیبراله. بعدش دیدم قیافه اش درهمه. گفتم چیه حاج آقا؟ گفت واله میترسم این امریکاییا حمله کنن و بسیجی ها هم مثل سربازای عراقی در برن و ما بیفتیم دست امریکاییا. گفتم مومن شما چرا نگرانی؟ چرا نگرانی؟ من و شما که راحت میتونیم پاس قلابی بخریم بریم امریکا پناهنده شیم. گفت از کی؟ گفتم از بچه های وزارت اطلاعات خودمون. خبرشو دارم که چند ساله دارن پاس میفروشن. یکیش هم گیر نیفتاده. گفت حالا گیریم رفتیم امریکا، از کجا بیاریم بخوریم بیاریم بخوریم. همه اموالمان را مصادره می کنند. گفتم بابا اونجا کار ریخته. گفت از روحانیت که کاری بر نمیاد. گفتم اتفاقا میاد اتفاقا میاد. بعد براش تعریف کردم که وقتی رفته بودم امریکا به سازمان ملل، یه دانشجو بسیجی تعریف میکرد اوائل انقلاب یه سرهنگ ساواکی رفته بوده امریکا پناهنده شده ده شده. اولش میره سراغ اطلاعات امریکا که استخدام بشه دام بشه. بش میگن خواب دیدی خیره، بزن به چاک. بعد یارو تو روزنومه می خونه که باغ وحش، کارمند استخدام می کنه دام می کنه. میره باغ وحش. یارو مدیره بهش میگه که کارت اینه که لباس میمون بپوشی و بالا پائین بپری و از مردم موز بگیری بخوری. اینو که گفتم دیدم حاج آقا گل از گلش واز شد و گفت واله این کار به درد من میخوره من میخوره. حالا چقدر میدن؟ گفتم نگران نباش. امریکاییا خوب پول میدن. گفت از حق نگذریم انگلیسیا هم خوب پول میدن پول میدن پول میدن. گفتم بقیه شو گوش کن. یارو میره لباس میمون می پوشه و مشغول میشه غول میشه. درآمدشم خوب بوده. یه روز که از درخت رفته بوده بالا، شاخه ی درخت میشکنه و یارو می افته توی قفس شیرا. برق از یارو سرهنگه می پره. یه دفه می بینه شیره با دهن باز داره میاد به طرفش. زرد میکنه و فکر میکه که دیگه مرگش حتمیه مرگش حتمیه مرگش حتمیه. چشاشو می بنده و سه دفه داد می زنه یا امام زمون یا امام زمون یا امام زمون . یه دفه شیره دهنشو می بنده و به فارسی میگه اهه شما هم ایرانی هستی!. حاج آقا اژه ای خنده ش گرفته بود. گفتم ببین چقدر کار هست که ما میتونیم انجام بدیم جام بدیم. اصلا نگران نباش. گفت دمت گرم حاجی محمود. ما که اطلاعاتی هستیم از این چیزا خبر نداریم بر نداریم. شما چطور خبر دارید بر دارید؟ گفتم همه اش اثرات توکله. مثل سازمان ملل که نور دور سرم رو گرفته بود
.

چهارشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۵



نزدیکیهای شب عید 85
نگرانیهای شب عید آقای سیاسی نژاد
آقای سیاسی نژاد چند روزی است که به شدت نگران است و گرفتار بیخوابی شبانه شده است. تقریبا
مطمئن شده که بالاخره کار رژیم به شورای امنیت خواهد کشید و نگران عواقب این داستان است. همه اش دعا می کند که اگر قرار است اتفاقی برای رژیم بیفتد، دراین شب عیدی نیفتد.واقعیت این است که آقای سیاسی نژاد و دوستانش هزارجور خرج و مخارج دارند. تمام سال را صبر کرده اند که شب عید برسد و بتوانند صنار سه شاهی کاسبی کنند. با هزار زحمت جنس جور می کنند و می فرستند به ایران. پول جنس بده؛ کرایه حمل و نقل بده؛ حق و حساب گمرکچی و برادر فلان و حاج آقا بهمان هم که کمر آدم را خم می کند. آنوقت اگر نتوانند جنس ها را توی بازار شب عید آب کنند یعنی فاجعه. وقتی فکر میکند که ممکن است خدای نکرده این شب عیدی شلوغ پلوغ بشود تنش میلرزد. خودش فکر می کند که او جزو بزرگان و رهبران اپوزیسیون خارج کشور به حساب می آید؛ ولی "خوب او و دوستاش هم مث بقیه مردم خرج دارن". نه که همه امیدشان به بیزنس با ایران باشد. اینجا هم شرکتی دارند و درآمد ناقابلی. اما خوب الان چند سالی میشود که کلی از سرمایه شان را توی همین بیزنس با داخل گذاشته اند. در واقع این بیزنس را مدیون دکتر خاتمی هستند. بعداز آمدن ایشان با دوتا از همرزمان تصمیم گرفتند که از فضای باز بوجود آمده استفاده کنند. به کمک یکی از دوستان با یکی از روحانیون بانفوذ آشنا شده و در زمینه بیزنس از ایشان کمک و راهنمایی گرفتند. از قدیم گفته اند مبارزه سر جاش؛ معامله سر جاش. آقای سیاسی نژاد معتقد است که آدم باید انصاف داشته باشد "یعنی که تمام سال مبارزه؛ شب عید هم معامله". البته نه که بقیه سال بازاری نیست و ایشان و دوستان بیکارند. اما خوب بازار شب عید چیز دیگری است. از قدیم گفته اند اگر میخواهی سیاستمدار خوبی باشی باید تاجر خوبی باشی. به نظر ایشان درست نیست که در این شرایط_ بلبشوی منطقه ای یک دفعه سر و صدا بشود و همه چیز به هم بریزد. به گمان او و دوستانش انقلاب باید مخملی باشد. رنگش فرق نمی کند که آبی باشد یا صورتی. اما حتما بایدمخملی_ مخملی باشد. آنها مخالف هر نوع درگیری و خشونت هستند. وگرنه هیچ چیز را نمیشود کنترل کرد. کار می افتد دست یه عده چریک. سرو کله مجاهدین پیدا خواهد شد و همه چیز به هم خواهد ریخت. اونوقت بیا درسش کن. میگویند: "پاسدارا و علما برادرای مان. توی این سالا ما که جز کمک چیز دیگه ای از اونا ندیدیم. حساب اونا رو باید از حساب حکومت جدا کرد. هرچی سرمایه داشتیم کردیم جنس فرستادیم داخل. تقی به توقی بخوره صاحب یه ریالش نیستیم. باید همه چی تحت کنترل باشه آقا. کشور ما هیچ نیازی به یک انقلاب دیگه نداره". به نظر آقای سیاسی نژاد خیلی حیف شد که جریان دکتر خاتمی نیمه کاره ماند و به جایی نرسید. هرچی فکر میکند که این آخوندای عقب افتاده ی ضد اصلاحات، کی میخواهند از این قضیه اتم بازی کوتاه بیان عقلش به جایی نمیرسد. "این یارو احمدی نژاد یه طویله گاوه". واقعا نگران است که نکند یک وقت امریکایی ها راستی راستی بروند پای محاصره اقتصادی. میگوید: "ضررش که به آخوندا نمیرسه که. ما مردم عادی هستیم که ضرر می کنیم. صنار سه شاهی درآمد_ فرستادن جنس به ایران قطع میشه. حاج آقا هم ممکنه دیگه نتونن تشریف بیارن اینجا. بیزنس بی بیزنس". البته اینکه امریکایی ها دست به جیب کرده اند و قرار است 75 میلیون دلار خرج کنند خود بارقه ی امیدی است. آقای سیاسی نژاد فکر میکند این نشانه ی یک انقلاب مخملی است که به او و دوستانش هم امکان میدهد که هم بیزنس را به یک سرانجامی برسانند و هم امیدوار باشند که در حکومت آینده جزو مقامات باشند. بالاخره باید دستمزد مبارزات چندین ساله شان را یک جوری بگیرند. امیدوارند از این پول چیزی هم به آنها داده شود. با اینحال میگویند: "بالاخره به مام که ندن، به هرکی بدن، به نظر نمیاد که اهل زد و خورد و چریک بازی باشه. عالی میشد اگه از این 75 میلیون دلار یه چیزیش هم به ما میرسید. اما بنظر میرسه که اینا نفرات خودشون رو دارن. بعیده به ما چیزی بدن". اما هنوز هم جای امیدواری هست. در مبارزه نا امیدی یعنی مرگ و نیستی. باید به هرقیمت شده خودشان را به امریکاییها نشان بدهند. "از اون احمد چلبی جاسوس که کمتر نیستیم. نگفتیم ده میلیون؛ اقلا یک میلیونم که بدن دمشون گرم". آقای سیاسی نژاد معتقد است که با همان یک میلیون دلار میتوانند یک سایت اینترنتی راه بیندازند و خودشان را به "هموطنان ایرانی" نیز معرفی کنند. فقط باید "دم چند نویسنده مطرح" را ببینند تا برای سایتشان چند مقاله اختصاصی بنویسند. اینهم که کار سختی نمیبایست باشد. "پول خرج کنی همه چی حله. مبارزه یعنی همین". آقای سیاسی نژاد و دوستان تقریبا مطمئنند که اینطور که امریکاییها پا جلو گذاشته اند رژیم رفتنی است. "البته خدا کنه این شب عیدی نره وگرنه بیزنس بی بیزنس. بعدش بره طوری نیس. اینقد فرصت داشته باشیم که حسابارو جمع و جور کنیم و حاج آقا رو با پولا از ایران خارج کنیم، کافیه. باید امریکاییا رو قانع کنیم که مام کسی هستیم و کاری از دستمون ساخته س". تنها نگرانی آقای سیاسی نژاد اینست که امریکاییها آن یک میلیون دلار را ندهند و آنها مجبور باشند مخارج مبارزه را از جیبشان بپردازند. "نمیشه که آدم هم مبارزه کنه و هم پول خرج کنه". به همین دلیل آقای سیاسی نژاد و دوستانش گرفتار نگرانی و بیخوابی شده اند. لطفا برایشان طلب آرامش کنید.

سه‌شنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۵



عید 1385
با تبریک عید نوروز به همه هموطنان عزیز بخصوص مجاهدین و مبارزانی
که هرگز از مبارزه با ملاهای جنایتکار حاکم بر ایران کوتاه نیامده اند.
بهار و نوروز؛ دشمن ملا


زمستان رفت و نوروز از ره آمد
بهار شاد و پیروز از ره آمد
شکوفه خنده زد بر شاخ گیلاس
به صد رنگ دل افروز از ره آمد
به جنگ دشمنان عید و شادی
دوباره حاجی فیروز از ره آمد
دل آخوند از نوروز خون است
چرا باز عید نوروز از ره آمد
چرا بلبل چنین مست است و خندان
چرا قمری بدآموز از ره آمد
برای حد زدن بر بلبل مست
بازم آخوند پفیوز از ره آمد
به خونخواهی بلبل لشگر گل
به کف شمشیر و نیمسوز از ره آمد
که تا آتش زند بر ریش ملا
نگار آتش افروز از ره آمد
ندارد چاره ای ملای پفیوز
بجز مردن در این ایام نوروز
بود نوروز ملا روضه خوانی
که بر منبر کند جفتک پرانی
پریشان می شود از نام نوروز
بود او دشمن شور و جوانی
کلید شادیش در اشکم اوست
بود استاد سور و سورچرانی
به عمر خود نبوئیده ست یک گل
نبرده بو ز عشق و مهربانی
تنفر دارد از آواز بلبل
تم دلخواه ملا نوحه خوانی
اگر دیدی تو ملا در خیابان
بزن توی سرش آنسان که دانی
اگر تو کم نمایی روی ملا
کند ملت همیشه قدردانی
نماید چاره آخوند پفیوز
نگهبان بهار و میر نوروز

حسین پویا
هفتم فروردین 1385
به پیشواز سیزده بدر

در سیزده بدر به دشت و صحرا برویم
زیبایی گل را به تماشا برویم
چون دشمن زیبایی و سبزه ست آخوند
هان، بهر چزانیدن ملا برویم
*******
ای هموطنان سیزده تان پررونق
در محضر سنبل و کنار زنبق
این سنت دیرین نیاکان شماست
هرگز نشود ز لق لق ملا لق
*****
تا نحسی این رژیم دامنگیر است
هر نحسی دیگری به آن زنجیر است
پس خنده زنان به دشت و صحرا برویم
هر خنده به قلب سنگ ملا تیر است
*****
هرجا که کنار جوی و طرف چمن است
در سیزده بدر مناسب می زدن است
می خوردن و رقصیدن و رقصانیدن
در سیزده بدر واجب هر مرد و زن است
*****
هر سبزه به نیتی گره باید زد
چشمک به شکوفه های به باید زد
از شاخه آلبالو مدد باید جست
بر فرق آخوند شهر و ده باید زد
*****
گویند دروغ سیزده شیرین است
این خاطره هم ز دوره دیرین است
ای کاش دروغ سیزده بود آخوند
افسوس که این بختک عجب سنگین است