12
اکتبر 2006
گفتگوی تلفنی
احمدی نژاد و شیراک
احمدی نژاد از تماس تلفنی اش با بوش (از طریق شماره مخصوص بوش که امریکائیها در سازمان ملل در یک فرصت مناسب در جیب او گذاشته بودند) نتیجه ای نگرفت و نتوانست بوش را قانع کند که در قبال دریافت نفت و گاز مجانی مسلمان بشود و یک بمب اتم به آخوندها بدهد تا در اسرائیل بیندازند. چون بوش به او فحش هم داده بود، او خیلی عصبانی بود و چند فحش آبدار نثار خواهر و مادر بوش کرد و سپس تصمیم گرفت داستان را از طریق شیراک دنبال کند. احمدی نژاد مطمئن بود که شیراک روی او را زمین نینداخته و به خواسته او و "آقا"، مبنی بر مسلمان شدن و فروش یک بمب اتم پاسخ مثبت خواهد داد. با کمی فکر متوجه شد که از آنجایی که فرانسه قرارداد های کلان و نان و آبداری با ایران بسته، میتواند از شیراک بیش از یک بمب اتم طلب کند. بنابراین سینه اش را صاف کرد، گوشی تلفن قرمز را برداشت و شماره ی مخصوص شیراک را از جیبش در آورد و آنرا گرفت.
- زرررررررررررررررررر.... زرررررررررررررررررررررر
صدا از آنطرف خط: الو.... وی.. . ای سی (اینجا) پرزیدان شیقاک
احمدی نژاد: آقا شیراک چاکرم.
شیراک: شما کی هست؟ من نفهمید شما چی گفت.
احمدی: به... بابا دمت گرم. حالا دیگه چاکرت احمدی نجاتو نمیشناسی؟
شیراک: آها... مسیو پرزیدان احمدی نجات. چطوقی شما رفت؟
احمدی: دمت گرم بابا شیری. شیر مایی. کجا رفت؟
شیراک: مسیو احمدی شما هم شیق هست. منم چاکقم. شما کیلی کوب آدم هست. مسیو احمدی ما دوست داشت. به شما خوب رفت؟
احمدی: به شما خوب رفت چیه؟ این چه جور احوالپرسی بود؟
شیراک: این احوالپرسی فقانسوی هست مسیو.
احمدی: باوفا اینقد به داداشت نگو مسیو. من که ارمنی نبود.
شیراک: شما بخشید به من مسیو احمدی. من منظور نداشت. شما چه کار داشت من انجام داد.
احمدی: من میخواستم ببینم که ولی فقیه شما کی بود؟ آقا فرمودن میخواد خودش مستقیم باهاش حرف زد
شیراک: ولی فقیه چی هست؟
احمدی: یعنی اونیکه مسائل شرعی تون رو حل کرد. اونی که بهتون گفت تو مستراح چیکار کرد چیکار نکرد.
شیراک: اینجا مردم آزاد بود که تو مستراح چیکارکرد چیکار نکرد. ها ها ها...
احمدی: خوب اونی که بهتون گفت تو مملکت چیکار کرد چیکار نکرد.
شیراک: خوب این زود تر گفت. شما ولی فقیه ما نشناخت؟ عجب. مسیو احمدی شما کم لطف بود. من خودش ولی فقیه فقانسه هست. من به مردم گفت چیکار کرد چیکار نکرد.
احمدی: اهه!! جدی میگی. بابا دمت گرم. پس شوما آیت اله هست. آخه نیس شوما عمامه نداشت، من متوجه نشد. آقا گفته بهتون بگم که یه زنگی بهشون زد. کار واجب داشت.
شیراک: شما ندانست آقا چکار داشت؟
احمدی: چرا بابا دانست. آقا خواست که شما مسلمان شد.
شیراک: من مسلمان شد که چطور شد؟ قرارداد جدید هست؟
احمدی: پس چی که قرار داد هست. شما مسلمون شد ما به شما بازم نفت و گاز مجانی داد. چیزای دیگه هم داریم که بعدا بهتون میدیم.
شیراک: دم شما گقم. با کمال میل مسلمان شد. نخست وزیر هم مسلمان شد. خانمم هم مسلمان شد. اگه شما خواست همه فقانسه مسلمون شد. اما ما حالا هم نفت و گاز شما گرفت. بازم فایده داشت؟
احمدی: معلومه که داشت. شما اون دنیا رفت بهشت. شراب خورد. ده تا ده تا حورالعین داشت. چلو کباب خورد. البته شما ممکنه که چلوکباب دوست نداشت. آقا ترتیبشو داد که به شما چلو سوسیس داد. اونم چه سوسیسایی. هرکدومش نیم متره. از این ور که میخوری از اون ور زیاد میشه. شراباشم که دیگه حرف نداشت. آقا میگن هرچی از شراباش بخوری نه حالت بد میشه و نه فرداش سردرد داری.
شیراک: چه خوب. بهشت مسلمونا خوب. مثل خونه ی ما بود. ما اینجا شراب زیاد داشت. از همون شرابایی که آقا گفته.ده تا ده تا حورالعین هم داشت. سوسیس دراز هم داشت. اگه شما خواست اومد اینجا بهشت.
احمدی: نه بابا ( با خودش زمزمه می کند) اینا عجب آدمای خری هستن ها. شراب و حورالعین و سوسیس نیم متری رو که نباس این دنیا خورد. نمیفهمن که آدم باهاس این دنیا عبادت بکنه و ریاضت بکشه تا اون دنیا اینا رو بهش بدن.
شیراک: من نشنید شما چی گفت. ما با کمال میل مسلمون شد. چکار باید کقد؟
احمدی: اولش یه رسم و رسوماتی داره که زیادم سخت نبود. اگه شوما تونست اومد اینجا ما ترتیب همه چی رو داد. میرفسیمتون بیمارستان اونجا سنت بشید. بعدشم شهادتین و تموم.
شیراک: سنت چی هست؟
احمدی: ای بابا. شوما که وارد بود. یعنی همون ختنه سورون.
شیراک: اوخ اوخ اوخ. من سنت دوست نداشت. اگه نخست وزیر و دوتا وزیر مسلمان شد کافی نبود؟ من نتونست مسلمون شد. من ترسید. من پیقه مرد هست.
احمدی: خوب باشه شوما چون پیرمرد هست، سنت لازم نبود. همینطوری هم تونست مسلمون شد. آقا خودش مسائل شرعیش رو حل کرده. اما شوما نخست وزیر و دوتا وزیر را زود فرستاد تا اینجا مسلمون شد.
شیراک: من چطور مسلمون شد؟
احمدی: اینایی رو که من میگم تکرار کن. اینا رو بهش میگن شهادتین.
شیراک: باشه من آماده بود.
احمدی:.........................
شیراک: (حرفهای احمدی را که به زبان عربی است تکرار میکند)
احمدی: خوب مبارکه. شوما حالا دیگه مسلمون بود. من به شوما گفت برادر شیری. ها ها ها ...
شیراک: کیلی کوب. من هم به شما گفت برادق احمدی. من خوشحالم که مسلمان شد. شما باید بیشتر گاز داد.
احمدی: (نجوا میکند) ناکس انگاری من راننده م که گاز بدم. (با صدای بلند) چشم شیری جون. ما بازم گاز داد. اما شوما باید مارو کمک کرد.
شیراک: شوما خواست که من بازم مجاهدین دستگیر کقد؟
احمدی: نه فعلا یه کار مهم دیگه داریم.
شیراک: او له له!! شما چیکاق داشت؟
احمدی: شما حالا برادر شیری هست. شما مسلمون شد. شما وظیفه شرعی داشت که به ما کمک کرد.
شیراک: بله بله. من شرعی داشت. شما چیکاق داشت؟
احمدی: میدونی چیه؟
شیراک: نه نمیدونی چیه؟
احمدی: یه مسئله مهمه. شما باید به ما چندتا بمب اتم داد.
شیراک: بمب اتم برای چی هست؟
احمدی: ما خواست انداخت تو اسرائیل. اونا کافر هست. باید از بین برد.
شیراک: اما ما بمب اتم نداشت.
احمدی: (با خودش نجوا می کند) ناکس حالا دیگه به من دروغ میگه.
شیراک: شما چی گفت؟
احمدی: من گفت شما مسلمون خوبی نبود. شما به برادر مسلمان کمک نکرد.
شیراک: من مسلمان خوب بود. ما بمب اتم نداشت. من به حضقت عباس قسم خورد.
احمدی: (نجوا میکند) حضرت عباس بزنه به کمرت.
شیراک: شما چی گفت؟
احمدی: من گفت شما پس اونهمه بمب اتم داشت چیکار کرد؟ همه رو فروخت؟
شیراک: ما بمب اتم نداشت. اما اگه شما خواست ما به شما اوقانیوم فروخت. شما این به کسی نگفت.
احمدی: مرد حسابی اورانیوم میخوایم چیکار؟ ما بمب اتم میخوایم. خودمون اورانیوم داریم. شما اگه بمب اتم نداد ما هم نفت و گاز نداد.
شیراک: پس من برادر مسلمان نبود؟
احمدی: نخیر که نبود. همه ش که نمیشه ما نفت و گاز داد. شما هم باید یه چیزی داد دیگه.
شیراک: شما بمب اتم خواست انداخت توی اسرائیل. این کار خوب نبود. شما شد هیتلر. شما مسلمون نبود.
احمدی: من مسلمون نبود؟ من خودم تورا مسلمون کرد. اگه بمب به ما نفروشی حسابت رو میرسیم. مملکتتو به هم زد. فکر کردی.
شیراک: شما خطق ناک بود. من نخواست مسلمون شد. من مسلمون نیست دیگه.
احمدی: زکی.... مگه همینطوری کشکیه. مگه میشه از مسلمونی برگردی؟ اینجوری میشی کافر مرتد. میدونی چیکارت میکنیم؟
شیراک: نه نمیدونی شما چیکاق کرد.
احمدی: خوب همینه دیگه. نمیدونی. اگه میدونستی این حرف رو نمیزدی. کسیکه مرتد بشه حکمش اعدامه. فهمیدی؟
شیراک: شما عصبانی نشد مسیو. من به شما اورانیوم داد. شما خودش بمب اتم ساخت.
احمدی: ما خودش وقت نداشت بمب اتم ساخت.
شیراک: ما به شما کمک کرد. ما دانشمند به شما فرستاد.
احمدی: ما این حرفا سرش نمیشه. یا بمب اتم میدی یا حسابتو میرسیم.
شیراک: شما من تهدید به ترور کقد؟ شما غلط کقد. به قول بوش شما یک *اس هل* بود. من به شما اوقانیوم هم نداد. (گوشی را میگذارد)
احمدی: من شوخی کرد بابا. ما اصلا مخالف اعدام بود. سرتاسر سال ما یک نفرم تو این مملکت اعدام نمی کنیم. نه به اون مسیو مسیو گفتنت، نه با این فحش دادن. همون اورانیوم رو بده دانشمندم بده مارو کمک کنه بمب بسازیم. الو....الو.... نامرد قطع کرد. شوخی هم سرش نمیشه. اینم جواب اونهمه نفت و گازی که ما به اینا دادیم. نامرد اول مسلمون شد اما زد زیرش. اما خودمونیم اگه مسلمون شده بود چی میشد؟ حالی میکردیم ها!! پنج شیش تا بمب ازش میگرفتیم و میشدیم آقای خاورمیانه. نشد که نشد. به جهنم. میریم سراغ پوتین. اون از اینای دیگه بیشتر منطق سرش میشه. اما شاید اینا منو قابل نمیدونن که بهشون زنگ بزنم و مسلمونشون کنم. بهتره بگم که خود آقا بهش زنگ بزنه.
برای دیدن نوشته های حسین پویا به وبلاگ مراجعه کنید
http://hosseinpooya.blogspot.com/
گفتگوی تلفنی
احمدی نژاد و شیراک
احمدی نژاد از تماس تلفنی اش با بوش (از طریق شماره مخصوص بوش که امریکائیها در سازمان ملل در یک فرصت مناسب در جیب او گذاشته بودند) نتیجه ای نگرفت و نتوانست بوش را قانع کند که در قبال دریافت نفت و گاز مجانی مسلمان بشود و یک بمب اتم به آخوندها بدهد تا در اسرائیل بیندازند. چون بوش به او فحش هم داده بود، او خیلی عصبانی بود و چند فحش آبدار نثار خواهر و مادر بوش کرد و سپس تصمیم گرفت داستان را از طریق شیراک دنبال کند. احمدی نژاد مطمئن بود که شیراک روی او را زمین نینداخته و به خواسته او و "آقا"، مبنی بر مسلمان شدن و فروش یک بمب اتم پاسخ مثبت خواهد داد. با کمی فکر متوجه شد که از آنجایی که فرانسه قرارداد های کلان و نان و آبداری با ایران بسته، میتواند از شیراک بیش از یک بمب اتم طلب کند. بنابراین سینه اش را صاف کرد، گوشی تلفن قرمز را برداشت و شماره ی مخصوص شیراک را از جیبش در آورد و آنرا گرفت.
- زرررررررررررررررررر.... زرررررررررررررررررررررر
صدا از آنطرف خط: الو.... وی.. . ای سی (اینجا) پرزیدان شیقاک
احمدی نژاد: آقا شیراک چاکرم.
شیراک: شما کی هست؟ من نفهمید شما چی گفت.
احمدی: به... بابا دمت گرم. حالا دیگه چاکرت احمدی نجاتو نمیشناسی؟
شیراک: آها... مسیو پرزیدان احمدی نجات. چطوقی شما رفت؟
احمدی: دمت گرم بابا شیری. شیر مایی. کجا رفت؟
شیراک: مسیو احمدی شما هم شیق هست. منم چاکقم. شما کیلی کوب آدم هست. مسیو احمدی ما دوست داشت. به شما خوب رفت؟
احمدی: به شما خوب رفت چیه؟ این چه جور احوالپرسی بود؟
شیراک: این احوالپرسی فقانسوی هست مسیو.
احمدی: باوفا اینقد به داداشت نگو مسیو. من که ارمنی نبود.
شیراک: شما بخشید به من مسیو احمدی. من منظور نداشت. شما چه کار داشت من انجام داد.
احمدی: من میخواستم ببینم که ولی فقیه شما کی بود؟ آقا فرمودن میخواد خودش مستقیم باهاش حرف زد
شیراک: ولی فقیه چی هست؟
احمدی: یعنی اونیکه مسائل شرعی تون رو حل کرد. اونی که بهتون گفت تو مستراح چیکار کرد چیکار نکرد.
شیراک: اینجا مردم آزاد بود که تو مستراح چیکارکرد چیکار نکرد. ها ها ها...
احمدی: خوب اونی که بهتون گفت تو مملکت چیکار کرد چیکار نکرد.
شیراک: خوب این زود تر گفت. شما ولی فقیه ما نشناخت؟ عجب. مسیو احمدی شما کم لطف بود. من خودش ولی فقیه فقانسه هست. من به مردم گفت چیکار کرد چیکار نکرد.
احمدی: اهه!! جدی میگی. بابا دمت گرم. پس شوما آیت اله هست. آخه نیس شوما عمامه نداشت، من متوجه نشد. آقا گفته بهتون بگم که یه زنگی بهشون زد. کار واجب داشت.
شیراک: شما ندانست آقا چکار داشت؟
احمدی: چرا بابا دانست. آقا خواست که شما مسلمان شد.
شیراک: من مسلمان شد که چطور شد؟ قرارداد جدید هست؟
احمدی: پس چی که قرار داد هست. شما مسلمون شد ما به شما بازم نفت و گاز مجانی داد. چیزای دیگه هم داریم که بعدا بهتون میدیم.
شیراک: دم شما گقم. با کمال میل مسلمان شد. نخست وزیر هم مسلمان شد. خانمم هم مسلمان شد. اگه شما خواست همه فقانسه مسلمون شد. اما ما حالا هم نفت و گاز شما گرفت. بازم فایده داشت؟
احمدی: معلومه که داشت. شما اون دنیا رفت بهشت. شراب خورد. ده تا ده تا حورالعین داشت. چلو کباب خورد. البته شما ممکنه که چلوکباب دوست نداشت. آقا ترتیبشو داد که به شما چلو سوسیس داد. اونم چه سوسیسایی. هرکدومش نیم متره. از این ور که میخوری از اون ور زیاد میشه. شراباشم که دیگه حرف نداشت. آقا میگن هرچی از شراباش بخوری نه حالت بد میشه و نه فرداش سردرد داری.
شیراک: چه خوب. بهشت مسلمونا خوب. مثل خونه ی ما بود. ما اینجا شراب زیاد داشت. از همون شرابایی که آقا گفته.ده تا ده تا حورالعین هم داشت. سوسیس دراز هم داشت. اگه شما خواست اومد اینجا بهشت.
احمدی: نه بابا ( با خودش زمزمه می کند) اینا عجب آدمای خری هستن ها. شراب و حورالعین و سوسیس نیم متری رو که نباس این دنیا خورد. نمیفهمن که آدم باهاس این دنیا عبادت بکنه و ریاضت بکشه تا اون دنیا اینا رو بهش بدن.
شیراک: من نشنید شما چی گفت. ما با کمال میل مسلمون شد. چکار باید کقد؟
احمدی: اولش یه رسم و رسوماتی داره که زیادم سخت نبود. اگه شوما تونست اومد اینجا ما ترتیب همه چی رو داد. میرفسیمتون بیمارستان اونجا سنت بشید. بعدشم شهادتین و تموم.
شیراک: سنت چی هست؟
احمدی: ای بابا. شوما که وارد بود. یعنی همون ختنه سورون.
شیراک: اوخ اوخ اوخ. من سنت دوست نداشت. اگه نخست وزیر و دوتا وزیر مسلمان شد کافی نبود؟ من نتونست مسلمون شد. من ترسید. من پیقه مرد هست.
احمدی: خوب باشه شوما چون پیرمرد هست، سنت لازم نبود. همینطوری هم تونست مسلمون شد. آقا خودش مسائل شرعیش رو حل کرده. اما شوما نخست وزیر و دوتا وزیر را زود فرستاد تا اینجا مسلمون شد.
شیراک: من چطور مسلمون شد؟
احمدی: اینایی رو که من میگم تکرار کن. اینا رو بهش میگن شهادتین.
شیراک: باشه من آماده بود.
احمدی:.........................
شیراک: (حرفهای احمدی را که به زبان عربی است تکرار میکند)
احمدی: خوب مبارکه. شوما حالا دیگه مسلمون بود. من به شوما گفت برادر شیری. ها ها ها ...
شیراک: کیلی کوب. من هم به شما گفت برادق احمدی. من خوشحالم که مسلمان شد. شما باید بیشتر گاز داد.
احمدی: (نجوا میکند) ناکس انگاری من راننده م که گاز بدم. (با صدای بلند) چشم شیری جون. ما بازم گاز داد. اما شوما باید مارو کمک کرد.
شیراک: شوما خواست که من بازم مجاهدین دستگیر کقد؟
احمدی: نه فعلا یه کار مهم دیگه داریم.
شیراک: او له له!! شما چیکاق داشت؟
احمدی: شما حالا برادر شیری هست. شما مسلمون شد. شما وظیفه شرعی داشت که به ما کمک کرد.
شیراک: بله بله. من شرعی داشت. شما چیکاق داشت؟
احمدی: میدونی چیه؟
شیراک: نه نمیدونی چیه؟
احمدی: یه مسئله مهمه. شما باید به ما چندتا بمب اتم داد.
شیراک: بمب اتم برای چی هست؟
احمدی: ما خواست انداخت تو اسرائیل. اونا کافر هست. باید از بین برد.
شیراک: اما ما بمب اتم نداشت.
احمدی: (با خودش نجوا می کند) ناکس حالا دیگه به من دروغ میگه.
شیراک: شما چی گفت؟
احمدی: من گفت شما مسلمون خوبی نبود. شما به برادر مسلمان کمک نکرد.
شیراک: من مسلمان خوب بود. ما بمب اتم نداشت. من به حضقت عباس قسم خورد.
احمدی: (نجوا میکند) حضرت عباس بزنه به کمرت.
شیراک: شما چی گفت؟
احمدی: من گفت شما پس اونهمه بمب اتم داشت چیکار کرد؟ همه رو فروخت؟
شیراک: ما بمب اتم نداشت. اما اگه شما خواست ما به شما اوقانیوم فروخت. شما این به کسی نگفت.
احمدی: مرد حسابی اورانیوم میخوایم چیکار؟ ما بمب اتم میخوایم. خودمون اورانیوم داریم. شما اگه بمب اتم نداد ما هم نفت و گاز نداد.
شیراک: پس من برادر مسلمان نبود؟
احمدی: نخیر که نبود. همه ش که نمیشه ما نفت و گاز داد. شما هم باید یه چیزی داد دیگه.
شیراک: شما بمب اتم خواست انداخت توی اسرائیل. این کار خوب نبود. شما شد هیتلر. شما مسلمون نبود.
احمدی: من مسلمون نبود؟ من خودم تورا مسلمون کرد. اگه بمب به ما نفروشی حسابت رو میرسیم. مملکتتو به هم زد. فکر کردی.
شیراک: شما خطق ناک بود. من نخواست مسلمون شد. من مسلمون نیست دیگه.
احمدی: زکی.... مگه همینطوری کشکیه. مگه میشه از مسلمونی برگردی؟ اینجوری میشی کافر مرتد. میدونی چیکارت میکنیم؟
شیراک: نه نمیدونی شما چیکاق کرد.
احمدی: خوب همینه دیگه. نمیدونی. اگه میدونستی این حرف رو نمیزدی. کسیکه مرتد بشه حکمش اعدامه. فهمیدی؟
شیراک: شما عصبانی نشد مسیو. من به شما اورانیوم داد. شما خودش بمب اتم ساخت.
احمدی: ما خودش وقت نداشت بمب اتم ساخت.
شیراک: ما به شما کمک کرد. ما دانشمند به شما فرستاد.
احمدی: ما این حرفا سرش نمیشه. یا بمب اتم میدی یا حسابتو میرسیم.
شیراک: شما من تهدید به ترور کقد؟ شما غلط کقد. به قول بوش شما یک *اس هل* بود. من به شما اوقانیوم هم نداد. (گوشی را میگذارد)
احمدی: من شوخی کرد بابا. ما اصلا مخالف اعدام بود. سرتاسر سال ما یک نفرم تو این مملکت اعدام نمی کنیم. نه به اون مسیو مسیو گفتنت، نه با این فحش دادن. همون اورانیوم رو بده دانشمندم بده مارو کمک کنه بمب بسازیم. الو....الو.... نامرد قطع کرد. شوخی هم سرش نمیشه. اینم جواب اونهمه نفت و گازی که ما به اینا دادیم. نامرد اول مسلمون شد اما زد زیرش. اما خودمونیم اگه مسلمون شده بود چی میشد؟ حالی میکردیم ها!! پنج شیش تا بمب ازش میگرفتیم و میشدیم آقای خاورمیانه. نشد که نشد. به جهنم. میریم سراغ پوتین. اون از اینای دیگه بیشتر منطق سرش میشه. اما شاید اینا منو قابل نمیدونن که بهشون زنگ بزنم و مسلمونشون کنم. بهتره بگم که خود آقا بهش زنگ بزنه.
برای دیدن نوشته های حسین پویا به وبلاگ مراجعه کنید
http://hosseinpooya.blogspot.com/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر