سی و چندسال است که طنز و چيزهاي ديگر از جمله نمايشنمامه طنز مي نويسم.در همه اين مدت همراه شوراي ملي مقاومت بوده ام زيرا معتقدم رژيم آخوندي بايد در تماميتش سرنگون شود و يک جمهوري سکولار سر کار بيايد

شنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۵

خميني و صيغه

نظرات خميني هم در باره صيغه جالب و خواندني است. در توضيح المسائل آيت اله خميني آمده است وحقوق زن صيغه شده چنين مشخص شده است

متعه يا صيغه زني است که براي مدت معيني مثلا يکساعت يا يکروز يا يکماه يا يکسال عقد ميشود. زني که صيغه شده اگرچه آبستن شود حق خرجي ندارد، و حق همخوابي هم ندارد و از شوهر ارث نميبرد و اگر هم ندانسته باشد که حق خرجي و حق همخوابي ندارد عقد او صحيح است و حقي به شوهر پيدا نميکند. اگر مرد مدت صيغه را به زن ببخشد، چنانچه با زن نزديکي کرده باشد بايد تمام پولي را که قرار گذاشته است به او بدهد، و اگر نزديکي نکرده فقط نصف آنرا بدهد

جمعه، آبان ۰۵، ۱۳۸۵

در باره صيغه

در باره صيغه بسيار گفته شده. اما من جالبترين مطلبي را که در باره صيغه خوانده ام برايتان مي نويسم. اين را هم اضافه کنم که صيغه تنها در بخش شيعه ي اسلام وجود دارد و در بخش سني و ديگر اديان توحيدي ، يعني دين يهود و مسيحيت چنين مقوله اي وجود ندارد.
علامه کاشف الغطاء در رساله خود در نجف اشرف در اين باره مينويسد:
صيغه يکي از مهمترين برکات عالم اسلام بخصوص جهان تشيع است. هم منفعت دنيوي دارد و هم منفعت اخروي. و در مقابل هيچ زيان دنيوي يا اخروي ندارد. بخدا سوگند که اگر همه مسلمانان جهان دستورهاي عالي اين دين جاوداني را به کار مي بستند برکات زمين و آسمان بر آنها نازل ميگشت و مسلمين عظمت و سربلندي گذشته خود را باز مي يافتند و يکي از موهبتها همين صيغه کردن است که به روايت ابن اثير درکتاب نهايه رحمتي از ناحيه خداوند بر امت محمد است. در حقيقت اين سخن از سرچشمه صاف امير مومنان علي تراوش کرده است. براستي هم که صيغه کردن نخستين نعمت و برکت بزرگي براي کافه مسلمانان است که متاسفانه امروز مسلمين آنرا بدست خود نابود ميکنند و از آثار و ثمرات گرانبهاي آن محروم ميمانند.

چهارشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۵

اينم از جمهوري ما


حسین پویا
25 اکتبر 2006

جمهوری خوب ما
بیا جمهوری ما را نیگا کن
بریز اشکی و آقا را دعا کن

در این جمهوری عدل و مساوات
مواظب باش نره شصتت تو چشمات

در این جمهوری سیب و گلابی
به هرکس میرسد یک جای خوابی

یکی را کوچه و کارتن رسیده
یکی هم تخت آلمانی خریده

چنان ایران شده آباد و آزاد
که دزدی میشود شصتاد میلیارد

عجب جمهوری پر محتوایی
که مثلش نیست در آفاق جایی

عجب جمهوری خوش آب و رنگی
نگوید هیچ مسئولش جفنگی

بود جمهوری اندیشه ورزان
که نرخ دکترا را کرده ارزان

عجب جمهوری با حال و لولی
بکش چاقو که امسالم قبولی

عجب جمهوری خوش تیپ و چاقی
رئیسش یا که گاوی یا الاغی

عجب جمهوری پر جنب و جوشی
شکفته صنعت کلیه فروشی

بزرگ و کوچک و جونداراه کلیه
بدو که صاحبش بیکاره کلیه

عجب جمهوریش یکدست و صافه
که چی چی خانه اش بیت العفافه

عجب جمهوری ناز و ملوسی
میتونی دست رهبر را ببوسی

بشی دل بسته افکار رهبر
سپس فرمانده ی انبار رهبر

در این جمهوری عمامه بندان
مواظب باش نیفتی توی زندان

که از زندان خلاصیدن محاله
فراریدن از آن خواب و خیاله

چنان جمهوری جهل وجنایت
به سرکوب و شکنجه کرده عادت

که بی سرکوب اوضاعش پتاله
و برجا ماندنش امری محاله

اگه جمهوری اینه وای برما
بریز اشک و دعا کن واسه آقا






پنجشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۵

گفتگوي تلفني احمدي نژاد و شيراک


12
اکتبر 2006

گفتگوی تلفنی
احمدی نژاد و شیراک


احمدی نژاد از تماس تلفنی اش با بوش (از طریق شماره مخصوص بوش که امریکائیها در سازمان ملل در یک فرصت مناسب در جیب او گذاشته بودند) نتیجه ای نگرفت و نتوانست بوش را قانع کند که در قبال دریافت نفت و گاز مجانی مسلمان بشود و یک بمب اتم به آخوندها بدهد تا در اسرائیل بیندازند. چون بوش به او فحش هم داده بود، او خیلی عصبانی بود و چند فحش آبدار نثار خواهر و مادر بوش کرد و سپس تصمیم گرفت داستان را از طریق شیراک دنبال کند. احمدی نژاد مطمئن بود که شیراک روی او را زمین نینداخته و به خواسته او و "آقا"، مبنی بر مسلمان شدن و فروش یک بمب اتم پاسخ مثبت خواهد داد. با کمی فکر متوجه شد که از آنجایی که فرانسه قرارداد های کلان و نان و آبداری با ایران بسته، میتواند از شیراک بیش از یک بمب اتم طلب کند. بنابراین سینه اش را صاف کرد، گوشی تلفن قرمز را برداشت و شماره ی مخصوص شیراک را از جیبش در آورد و آنرا گرفت.
- زرررررررررررررررررر.... زرررررررررررررررررررررر
صدا از آنطرف خط: الو.... وی.. . ای سی (اینجا) پرزیدان شیقاک
احمدی نژاد: آقا شیراک چاکرم.
شیراک: شما کی هست؟ من نفهمید شما چی گفت.
احمدی: به... بابا دمت گرم. حالا دیگه چاکرت احمدی نجاتو نمیشناسی؟
شیراک: آها... مسیو پرزیدان احمدی نجات. چطوقی شما رفت؟
احمدی: دمت گرم بابا شیری. شیر مایی. کجا رفت؟
شیراک: مسیو احمدی شما هم شیق هست. منم چاکقم. شما کیلی کوب آدم هست. مسیو احمدی ما دوست داشت. به شما خوب رفت؟
احمدی: به شما خوب رفت چیه؟ این چه جور احوالپرسی بود؟
شیراک: این احوالپرسی فقانسوی هست مسیو.
احمدی: باوفا اینقد به داداشت نگو مسیو. من که ارمنی نبود.
شیراک: شما بخشید به من مسیو احمدی. من منظور نداشت. شما چه کار داشت من انجام داد.
احمدی: من میخواستم ببینم که ولی فقیه شما کی بود؟ آقا فرمودن میخواد خودش مستقیم باهاش حرف زد
شیراک: ولی فقیه چی هست؟
احمدی: یعنی اونیکه مسائل شرعی تون رو حل کرد. اونی که بهتون گفت تو مستراح چیکار کرد چیکار نکرد.
شیراک: اینجا مردم آزاد بود که تو مستراح چیکارکرد چیکار نکرد. ها ها ها...
احمدی: خوب اونی که بهتون گفت تو مملکت چیکار کرد چیکار نکرد.
شیراک: خوب این زود تر گفت. شما ولی فقیه ما نشناخت؟ عجب. مسیو احمدی شما کم لطف بود. من خودش ولی فقیه فقانسه هست. من به مردم گفت چیکار کرد چیکار نکرد.
احمدی: اهه!! جدی میگی. بابا دمت گرم. پس شوما آیت اله هست. آخه نیس شوما عمامه نداشت، من متوجه نشد. آقا گفته بهتون بگم که یه زنگی بهشون زد. کار واجب داشت.
شیراک: شما ندانست آقا چکار داشت؟
احمدی: چرا بابا دانست. آقا خواست که شما مسلمان شد.
شیراک: من مسلمان شد که چطور شد؟ قرارداد جدید هست؟
احمدی: پس چی که قرار داد هست. شما مسلمون شد ما به شما بازم نفت و گاز مجانی داد. چیزای دیگه هم داریم که بعدا بهتون میدیم.
شیراک: دم شما گقم. با کمال میل مسلمان شد. نخست وزیر هم مسلمان شد. خانمم هم مسلمان شد. اگه شما خواست همه فقانسه مسلمون شد. اما ما حالا هم نفت و گاز شما گرفت. بازم فایده داشت؟
احمدی: معلومه که داشت. شما اون دنیا رفت بهشت. شراب خورد. ده تا ده تا حورالعین داشت. چلو کباب خورد. البته شما ممکنه که چلوکباب دوست نداشت. آقا ترتیبشو داد که به شما چلو سوسیس داد. اونم چه سوسیسایی. هرکدومش نیم متره. از این ور که میخوری از اون ور زیاد میشه. شراباشم که دیگه حرف نداشت. آقا میگن هرچی از شراباش بخوری نه حالت بد میشه و نه فرداش سردرد داری.
شیراک: چه خوب. بهشت مسلمونا خوب. مثل خونه ی ما بود. ما اینجا شراب زیاد داشت. از همون شرابایی که آقا گفته.ده تا ده تا حورالعین هم داشت. سوسیس دراز هم داشت. اگه شما خواست اومد اینجا بهشت.
احمدی: نه بابا ( با خودش زمزمه می کند) اینا عجب آدمای خری هستن ها. شراب و حورالعین و سوسیس نیم متری رو که نباس این دنیا خورد. نمیفهمن که آدم باهاس این دنیا عبادت بکنه و ریاضت بکشه تا اون دنیا اینا رو بهش بدن.
شیراک: من نشنید شما چی گفت. ما با کمال میل مسلمون شد. چکار باید کقد؟
احمدی: اولش یه رسم و رسوماتی داره که زیادم سخت نبود. اگه شوما تونست اومد اینجا ما ترتیب همه چی رو داد. میرفسیمتون بیمارستان اونجا سنت بشید. بعدشم شهادتین و تموم.
شیراک: سنت چی هست؟
احمدی: ای بابا. شوما که وارد بود. یعنی همون ختنه سورون.
شیراک: اوخ اوخ اوخ. من سنت دوست نداشت. اگه نخست وزیر و دوتا وزیر مسلمان شد کافی نبود؟ من نتونست مسلمون شد. من ترسید. من پیقه مرد هست.
احمدی: خوب باشه شوما چون پیرمرد هست، سنت لازم نبود. همینطوری هم تونست مسلمون شد. آقا خودش مسائل شرعیش رو حل کرده. اما شوما نخست وزیر و دوتا وزیر را زود فرستاد تا اینجا مسلمون شد.
شیراک: من چطور مسلمون شد؟
احمدی: اینایی رو که من میگم تکرار کن. اینا رو بهش میگن شهادتین.
شیراک: باشه من آماده بود.
احمدی:.........................
شیراک: (حرفهای احمدی را که به زبان عربی است تکرار میکند)
احمدی: خوب مبارکه. شوما حالا دیگه مسلمون بود. من به شوما گفت برادر شیری. ها ها ها ...
شیراک: کیلی کوب. من هم به شما گفت برادق احمدی. من خوشحالم که مسلمان شد. شما باید بیشتر گاز داد.
احمدی: (نجوا میکند) ناکس انگاری من راننده م که گاز بدم. (با صدای بلند) چشم شیری جون. ما بازم گاز داد. اما شوما باید مارو کمک کرد.
شیراک: شوما خواست که من بازم مجاهدین دستگیر کقد؟
احمدی: نه فعلا یه کار مهم دیگه داریم.
شیراک: او له له!! شما چیکاق داشت؟
احمدی: شما حالا برادر شیری هست. شما مسلمون شد. شما وظیفه شرعی داشت که به ما کمک کرد.
شیراک: بله بله. من شرعی داشت. شما چیکاق داشت؟
احمدی: میدونی چیه؟
شیراک: نه نمیدونی چیه؟
احمدی: یه مسئله مهمه. شما باید به ما چندتا بمب اتم داد.
شیراک: بمب اتم برای چی هست؟
احمدی: ما خواست انداخت تو اسرائیل. اونا کافر هست. باید از بین برد.
شیراک: اما ما بمب اتم نداشت.
احمدی: (با خودش نجوا می کند) ناکس حالا دیگه به من دروغ میگه.
شیراک: شما چی گفت؟
احمدی: من گفت شما مسلمون خوبی نبود. شما به برادر مسلمان کمک نکرد.
شیراک: من مسلمان خوب بود. ما بمب اتم نداشت. من به حضقت عباس قسم خورد.
احمدی: (نجوا میکند) حضرت عباس بزنه به کمرت.
شیراک: شما چی گفت؟
احمدی: من گفت شما پس اونهمه بمب اتم داشت چیکار کرد؟ همه رو فروخت؟
شیراک: ما بمب اتم نداشت. اما اگه شما خواست ما به شما اوقانیوم فروخت. شما این به کسی نگفت.
احمدی: مرد حسابی اورانیوم میخوایم چیکار؟ ما بمب اتم میخوایم. خودمون اورانیوم داریم. شما اگه بمب اتم نداد ما هم نفت و گاز نداد.
شیراک: پس من برادر مسلمان نبود؟
احمدی: نخیر که نبود. همه ش که نمیشه ما نفت و گاز داد. شما هم باید یه چیزی داد دیگه.
شیراک: شما بمب اتم خواست انداخت توی اسرائیل. این کار خوب نبود. شما شد هیتلر. شما مسلمون نبود.
احمدی: من مسلمون نبود؟ من خودم تورا مسلمون کرد. اگه بمب به ما نفروشی حسابت رو میرسیم. مملکتتو به هم زد. فکر کردی.
شیراک: شما خطق ناک بود. من نخواست مسلمون شد. من مسلمون نیست دیگه.
احمدی: زکی.... مگه همینطوری کشکیه. مگه میشه از مسلمونی برگردی؟ اینجوری میشی کافر مرتد. میدونی چیکارت میکنیم؟
شیراک: نه نمیدونی شما چیکاق کرد.
احمدی: خوب همینه دیگه. نمیدونی. اگه میدونستی این حرف رو نمیزدی. کسیکه مرتد بشه حکمش اعدامه. فهمیدی؟
شیراک: شما عصبانی نشد مسیو. من به شما اورانیوم داد. شما خودش بمب اتم ساخت.
احمدی: ما خودش وقت نداشت بمب اتم ساخت.
شیراک: ما به شما کمک کرد. ما دانشمند به شما فرستاد.
احمدی: ما این حرفا سرش نمیشه. یا بمب اتم میدی یا حسابتو میرسیم.
شیراک: شما من تهدید به ترور کقد؟ شما غلط کقد. به قول بوش شما یک *اس هل* بود. من به شما اوقانیوم هم نداد. (گوشی را میگذارد)
احمدی: من شوخی کرد بابا. ما اصلا مخالف اعدام بود. سرتاسر سال ما یک نفرم تو این مملکت اعدام نمی کنیم. نه به اون مسیو مسیو گفتنت، نه با این فحش دادن. همون اورانیوم رو بده دانشمندم بده مارو کمک کنه بمب بسازیم. الو....الو.... نامرد قطع کرد. شوخی هم سرش نمیشه. اینم جواب اونهمه نفت و گازی که ما به اینا دادیم. نامرد اول مسلمون شد اما زد زیرش. اما خودمونیم اگه مسلمون شده بود چی میشد؟ حالی میکردیم ها!! پنج شیش تا بمب ازش میگرفتیم و میشدیم آقای خاورمیانه. نشد که نشد. به جهنم. میریم سراغ پوتین. اون از اینای دیگه بیشتر منطق سرش میشه. اما شاید اینا منو قابل نمیدونن که بهشون زنگ بزنم و مسلمونشون کنم. بهتره بگم که خود آقا بهش زنگ بزنه.

برای دیدن نوشته های حسین پویا به وبلاگ مراجعه کنید
http://hosseinpooya.blogspot.com/

سه‌شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۵

گفتگوي تلفني




سوم اکتبر 2006

گفتگوی تلفنی
بوش و احمدی نژاد

احمدی نژاد خود را روی صندلی گردان ریاست جمهوری جابجا میکند. نگاهی به تلفنهای روی میزش می اندازد. یک تلفن سبزرنگ که روی آن با خط درشت نوشته "آقا"، در سمت راست و یک تلفن قرمز رنگ که رویش کلمه "کفار" نوشته شده در سمت چپ میزش قرار دارند. به نرمی دستی بر تلفن سبز کشیده و به عنوان تبرک به صورتش می کشد. گوشی تلفن قرمز را برداشته، با دست دیگر قطعه کاغذی از جیبش درآورده و شماره روی کاغذ را میگیرد. پس از چند لحظه طرف مقابل گوش را برمیدارد:
احمدی نژاد:
- الو..... اونجا بوشه؟
طرف مقابل:
- بله اینجا پرزیدنت بوش هست. شما کی هست؟
احمدی: من پرزیدنت احمدی نژاد هست.
بوش : اهه... شما تلفن مخصوص من از کجا آورد؟
احمدی:(زمزمه می کند) ناکس حالا خودشو میزنه به اون راه. (با صدای بلند) شما خودت شماره تیلفون مخصوص، تو سازمان ملل تو جیب من انداخت. البته شما یواشکی انداخت. من بعدا متوجه شد.
بوش: من تلفن تو جیب شما نذاشت. حتما کار کندی بود. کندی.
احمدی: خودت کندی. شوخی داری مگه؟
بوش: نه من کندی نبود. کندولیزا وزیر خارجه من بود. من پرزیدنت بوش هست. شوخی نکرد.
احمدی: منم پرزیدنت احمدی نژاد هست.
بوش: خوب مهم نیست. شما چرا زنگ زد؟
احمدی: آقا گفته بهت بگم که بگی ولی فقیهتون به آقا یه زنگ بزنه. میخواد باهاش یه حرفایی بزنه که من و شما نباس فهمید. شما قلم داشت شماره ی آقا رو نوشت.
بوش: آگا کی هست؟ من آگا نشناخت.
احمدی: باشه مهم نیس. شما این شماره نوشت به ولی فقیهتون داد اون خودش آقا رو شناخت.
بوش: ما ولی فگیه نداشت. من پرزیدنت بوش هست.
احمدی: زکی. شما ولی فقیه نداشت. پس مسائل شرعی تونو از کی پرسید؟
بوش: مسائل شرعی چی هست؟
احمدی: (با نجوا) عجب بابا. اینا نجس پاکی هم سرشون نمیشه. راست میگه آقا که این کفار با معصیتایی که میکنن ممکنه باعث غضب خدا بشن ها. هربلایی سرشون بیاد حقشونه. ( با صدای بلند) میگم پس اونجا کی گفت چیکار کرد چیکار نکرد؟
بوش: اینجا من گفت چیکار کرد چیکار نکرد. من پرزیدنت بوش هست.
احمدی: بابا میدونم. از صدات فهمیدم. پس آقا با خودت کار داشت. شما بهشون زنگ زد.
بوش: آگا کی بود؟
احمدی: (نجوا کنان) ناکس خودشو زده به نفهمی.
بوش: شما چی گفت من نفهمید. شما بلند حرف زد. آگا کی بود؟
احمدی: آقا یعنی ولایت فقیه ما. یعنی امام خامنه ای.
بوش: با من چکار داشت؟
احمدی: هیچی بابا میخواست بهت نصیحت کنه که بیای خدمت آقا مسلمون شد.
بوش: چرا آگا کاست من مسلمان شد؟
احمدی: چون دلش برات میسوزه. آقا دلش میخواد شما وقتی مرد رفت بهشت.
بوش: چه کوب. بهشت شما چطوری هست؟
احمدی: به!! نمیدونی بهشت ما چطوریه؟ نصف عمرت برفناس. توی بهشت ما شرابن طهورا خورد اونم با بطری. تو بهشت ما هرچن تا دلت بخواد حورالعین بهت میدن. چلوکباب میدن، کباباش این هوا. دومتر. شایدم سه متر کبابشه.
بوش: شما شراب دوس داشت؟ من امروز یک کشتی شراب به شما فرستاد. یک کشتی شراب هم به آگافرستاد.
احمدی: شراب چیه قربونت برم. من این دنیا شراب نخورد. اون دنیا شراب خورد. حالا شما اومد مسلمان شد یا نیومد؟ البته اگرم کار داشته باشی نتونی بیای ما میتونیم یه آیت اله برفسیم اونجا شما رو مسلمان کرد.
بوش: برفسیم چی هست؟
احمدی: یعنی فرستاد. یعنی ما یه آیت اله فرستاد اونجا شما رو مسلمون کرد.
بوش: آیت اله کی هست؟ چی هست؟
احمدی: دکی... شما ندونست آیت اله کی هست؟ آیت اله بابا آیت اله. مث جک استرا. مث همین آیت اله سولانای خودمون.
بوش: من چیکار باید کرد مسلمان شد؟
احمدی:هیچی بابا کار زیادی لازم نبود. اول میری بیمارستان سنت میشی بعدشم شهادتین میگی. بعدشم که دیگه بهشته و حورالعین و شرابن طهورا. حالا نخور کی بخور و بقیه ی قضایا.
بوش: من نفهمید سنت شد چی هست؟
احمدی: هیچی بابا. اصلا درد نداره. خود نماینده ی آقا به شما نشون داد. فقط پوست اونجاتونو یه ذره می برن. مال مارو بچگی بریدن.
بوش: پوست چی می برن؟ من از بریدن ترسید. من مسلمان نشد.
احمدی: هیچی بابا ولش کن. اگه آقا فتوا بدن اونم لازم نیست. مهم مصلحت نظامه که با مسلمون شدن شما حله.
بوش: بعدش چی شد؟ اگر من مسلمان شد شما دست از تروریسم برداشت؟
احمدی: زکی.... حاجی رو باش. اینو دیگه باهاس از آقا بپرسی. اما فکر نکنم. آقا فرمودن ما تا همه ی دنیا رو مسلمون نکنیم ولکن نیسیم. شما مسلمون شد ما به شما نفت مفتکی داد. گاز ارزون داد.
بوش: چه کوب. عالی هست. من مسلمان شد. کندی هم مسلمان شد. کوب من دیگه چه کار کرد؟
احمدی: هیچی بابا. شما یه کار کوچولو کرد. شما اولین کاری که کرد باهاس یه چند تا از اون بمبای اتمی تون به ما داد، تا ما انداخت تو اسرائیل.
بوش: شما خواست توی اسرائیل بمب انداخت؟
احمدی: خوب آره دیگه. پس بمب اتمو میخوایم ترشی بندازیم. باهاس یه جایی بندازیمش دیگه. اینجوری روی بقیه هم کم میشه و تا من بهشون نامه بنویسم که بیان مسلمون شن، دیگه نه و نو نکرد. شما فهمید؟
بوش: ( با عصبانیت) شما گلت کرد . شما یک "اس هل"* است. من به شما بمب نداد. شما تروریست هست. من پدر شما درآورد. شما سرنگون کرد. من ده هزار موشک کروز به چیزهای شما زد.
احمدی: ( نجوا میکند) ای بابا مثل اینکه بازم خراب کردم. مهم نیس. اگه آقا پرسید چی شده، میزنم زیرش. (با صدای بلند) مستر بوش شما من بخشید بابا. من شوخی کرد. من نوکر شما هست. شما شوخی سرش نشد؟ اگه ده هزار موشک به چیزهای ما زد، چیزهای ما داغون شد. شما لازم نیس مسلمون شد. شما مسیحی است ما مسلمون است. ما با هم برادریم بابا.
بوش: خوب پس شما چیکار کرد؟ گنی سازی متوقف کرد؟ یا بمب اتم ساخت؟
احمدی: نه بابا ما بمب اتم خواست چیکار؟
بوش: شما به آگا گفت بوش مسلمان نشد. شما بمب اتم نساخت.
احمدی: باشه بابا. شما موشک کروز به چیزای ما نزن، نمیخواد مسلمون شی. اگر شما امری نداشت من خداحافظی کرد.
بوش: نخیر من حرفی نداشت. شما زد به چاک. "اس هل" ( تلفن را قطع میکند)
احمدی نژاد: (گوشی را روی تلفن می گذارد و نجوا میکند) خیلی خوب بابا مسلمون نشد که نشد تا چشمت کور شد. فکر کرده حالا این به ما بمب نده ما بی بمب میمونیم. یکی دیگه رو مسلمون می کنیم.
(بار دیگر دست راستش را به روی تلفن سبز رنگ کشیده و بعد به عنوان تبرک به صورتش می کشد. شماره دیگری را از جیبش در آورده و میگیرد)
احمدی: الو... اونجا مسیو شیراکه؟
صدا از آنسوی خط : الو...وی....من پقزیدنت شیقاک فرانسه هست. شما کی هست؟
احمدی:...............
-------------------------------------------------------------------------------
* "اس هل" یک فحش به زبان انگلیسی است. ببخشید!

برای خواندن دیگر نوشته های حسین پویا به وبلاگ او مراجعه کنید
http://hosseinpooya.blogspot.com/