29 می 2006
یک بوش در این جهان بود بس!!
رفته ست شبی خود خمینی
گویا به سراغ دیک چینی
با او برود به خانه ی بوش
قایم بشود میان پستوش
آنجا به کمین بوش بوده
تا بوق سحر خموش بوده
در زیر قباش بسته با نخ
یک نامه یی از رئیس دوزخ
بنوشته در آن به خط میخی
ای بوش بزن به خویش سیخی
یک دفعه بیا برای خنده
خود را بگذار جای بنده
ای بوش به جان پدرت بوش
ایندفعه بکن به حرف من گوش
یک هفته مرید سیدعلی باش
فکری بکن از برای درداش
کلتی بفرست و کیک بهرش
خنثی بنما به لطف، زهرش
یک نامه بده برای کوسه
بفرست براش چند بوسه
یک چک بفرست بهر مصباح
او را بنما به خویش همراه
زنهار ز احمدی حذر کن
بر چهره او کمی نظر کن
این مرد اگر بیاید اینجا
میگم که بیاد دوباره دنیا
این مرد بود امید بنده
هرچند شده اساس خنده
ای بوش ترا به جان آقا
درگیر نشو با این الاغا
اینها همه شون امید مایند
زود است که نزد ما بیایند
اینها اگه در جهان بمانند
دنیا رو به آتیش بکشانند
بگذار که اسب خود بتازند
یک دوزخ دیگری بسازند
در یک جریان هسته مانی
ویران بکنند یک جهانی
ما را بکنند شاد و خندان
پس دوزخ ما شود دوچندان
چون بوش بخواند نامه اش را
از خنده درید جامه اش را
فرمود به آن امام راحل
خود منزل توست بنده منزل
من نوکر آن رئیس سرکار
این نامه مرا نمود هوشیار
اما چه کنم که بنده بوشم
خود موشک و بمب میفروشم
من بمب اتم زیاد دارم
صد نوکر با سواد دارم
یک بوش در این جهان بود بس
هرگز نرسد به گرد ما کس
اینها همه را ببر تو باهم
در خدمت خویش، در جهنم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر