.
18 می 2006
جنگ امپریالیستی و حال گیری مشدی غضنفر!!
میگویم مش غضنفر شما هم پناهنده سیاسی هستی؟ میگوید بله آقا جان بنده هم پناهنده هستم. تعجب زده نگاهش می کنم و میگویم مشدی جان، قربانت برم مارا دست نینداز. شما با این سن و سال و این محاسن سفید چه احتیاجی به پناهنده شدن داشتی. همان جا توی ایران می ماندی. خودت را اسیر غربت کردی که چه بشود؟
مرا با تعجب نگاه میکند و میگوید: قربانت برم این شمایی که مارا دست انداخته ای. فکر کردی آن سالی که من پناهنده شدم همین سن و سال را داشتم پدرجان؟ بنده بیست و پنج سال است که در کنج غربت روزگار میگذرانم. پنجاه سالم بود که مجبور به فرار از دست پاسدارای خمینی شدم.
میگویم: پس شما با آن سن و سال لابد سابقه مبارزاتی تان هم کم نبوده. لابد در زمان شاه هم زندانی بوده اید. لابد شلاق کودتای بیست و هشت مرداد هم به تنتان خورده. لابد...
حرفم را قطع کرده میگوید: آقاجان دست بردار. اینا مال هزار سال پیشه. خوب همه اینها که گفتی بوده آقاجان. کارگر بودم و از اعضاء حزب توده که کودتا شد. وقتی انقلاب شد و مردم شاه را بیرون کردند و دستا رو شد، خیانت حزب توده در آن بیست و هشت مرداد برام روشن شد. همین هم شد که بعد از سی خرداد 60 از مجاهدین حمایت کردم چون که با هرچیزشان که مخالف بودم اقلا سر بزنگاه خیانت نکردند پدرجان. بعدش هم مجبور به فرار شدم آقاجان. آمدم خارج و پناهنده شدم دیگه.
میگویم: مشدی جان یک روز باید خاطراتت را برایم بگویی. اما حالا میخواهم ببینم که نظر جنابعالی که پیر دیر هستی در مورد حمله امریکاییها به ایران چیه؟ می بینی و میخوانی که این روزها غیر از آنهایی که از نعمت وجود حکومت آخوندی به نان و نوایی رسیده اند، بعضی از روشنفکران و چپی ها هم دست به فعالیت علیه حمله امریکاییها به ایران زده اند. میگویند که اگر امریکا بخواهد به ایران حمله کند آنها هم علیه امریکا وارد جنگ خواهند شد. از حق نگذریم بد هم نمیگویند. جنابعالی چه میفرمایی؟ میروی یا نمیروی؟ میشوی یا نمیشوی؟
میگوید: نه میروم و نه میشوم. خیلی هم ناحق میگویند پدرجان. همین!!
میگویم: مشدی جان. قربانت بروم. "همین" هم نشد جواب. توضیحی بفرما. راهنمایی بکن. به گمان چاکرت برای جا نماندن از قافله، لازم است ما هم یک اعلامیه ای چیزی علیه امپریالیسم و "مدیای" جنایتکار و جیره بگیر و مزدور و جنگ طلب بدهیم. یک چندتا لگد هم به بوش و پدرش بزنیم. این پدرسوخته های امپریالیست جنگ طلب..
حرفم را قطع میکند و میگوید:
- آقاجان پیاده شو با هم برویم. اولندش اینقدر امپریالیست امپریالیست میکنی که کی را تحریک بکنی؟ ثانیا از کی تا حالا جنابعالی متخصص "مدیا" شده ای که حالا حکم جنایتکاری و مزدوری علیه اش صادر می کنی پدرجان. درست است که بنده سابقا کارگر بوده ام. اما خوب این موها را که توی آسیاب سفید نکرده ام. نمیشود که هرکس دوتا کتاب مارکسیستی بخواند فورا بشود متخصص علم مبارزه و چه میدانم، "مدیا" و هر علم قدیمه و جدیده ی دیگری...
ایندفعه من حرفش را قطع میکنم و میگویم:
- مشدی جان دست شما درد نکند. داشتیم؟ حالا دیگر به ما هم میزنی؟ خوب ما حس وطن پرستی مان گل کرده و میخواهیم نگذاریم که هموطنانمان در ایران گرفتار بمب های امریکایی ها بشوند. این کجایش عیب دارد؟ حالا یک چیزی هم بدهکار شدیم؟
میگوید:
- هیچ جایش عیب ندارد پدرجان. اگر دلت برای ایران رفتن تنگ شده و یا مسئله تقسیم ارث و میراثی در میان است و دنبال بهانه میگردی، خوب راههای ساده تر هم هست. چرا شلوغش میکنی آقاجان. مثل خیلی ها یواشکی برو و یواشکی هم برگرد که گربه شاخت نزنه و بعدش هم برای ادامه استفاده از "مزایای پناهندگی"، از بیخ منکر رفتن بشو.
میگویم: مشدی جان دیگر داری حال گیری میفرمایی. ما صحبت از هموطنان و بمب و اینجور چیزها می کنیم. اونوقت سرکار صحبت از ایران رفتن میفرمایی. به قول شاعر؛ من از بهر حسین اندر عذابم – تو از عباس میگویی جوابم؟
میگوید: آقاجان مگر بسیاری از همینها نیستند که حالا درد وطن گرفته اند. البته جنابعالی اگر به فکر هموطنان هستی دمت گرم. فقط بفرما این بیست و هفت سال کجا بودی قربانت بروم؟ به چه بیزنسی مشغول بودی پدرجان؟ آخوندها کم گرفتند و بستند و زدند و کشتند و هم چیز و همه جا را به نابودی و گند کشیدند که هنوز هم ادامه دارد؟ چرا به جنگ آخوندها نرفتی قربان آن سبیل نخ قیطانی ات بروم. از اینها گذشته اینها با این پروژه اتمی شان آینده ایران را به خطر انداخته اند پدرجان. اینکه نگران مسئله حمله امریکاییها باشیم سرجاش. اما آقاجان مسئله مهمتر، نگرانی از ساختن بمب اتمی و داشتن نیروگاه اتمی است که نمونه مشابهش منفجر شده. نگرانی مهمتر هم آقاجان، دخالتهای بیجای آخوندها در عراق و حمایت از تروریستها ست. اصلا همین کارهاست که خطر حمله امریکاییها را به وجود آورده. اونهایی وطن پرستند که پروژه های اتمی آخوندها را لو دادند. جنابعالی اگر خیلی وطن پرست...
نخیر آقا مثل اینکه مشدی میکروفون بی صاحب و گوش مفت و ملی گیر آورده و ول هم نمیکند. میگویم:
حالا چرا عصبانی میشوی مشدی جان؟ سخت افتاده ای به سخنرانی. بد هم شعار نمیدی ها، قربان آن محاسن سفیدت بشوم.
میگوید: شعار و سخنرانی کجابود آقاجان. من برای خودت میگویم. اگر خیلی حس وطن پرستی تان گل کرده یک لشکری، چیزی، در همین اروپا درست کنید پدرجان و حمله کنید به امریکا و مردم امریکا را از دست بوش جنایتکار نجات بدهید. فقط نمیدانم چرا همیشه وطن پرستی تان در همین اروپا گل میکند همینجا هم گلش خشک میشود. بد هم نیست آقاجان چون از مزایای غرب و پناهندگی استفاده میکنید و خالی بندی هم نه مالیات داره و نه خرجی دارد.
اینهم از حالگیری مشدی. باید مواظب سوالاتم باشم تا دچار حالگیری نشوم. پیرمرد بدجوری رک میگذارد توی کاسه آدم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر