24 آوریل 2006
رهبران تلویزیونی یا برنامه انجمن ما برای نجات میهن!!
منتشر شده در "ندا" شماره 19 ضمیمه ادب – فرهنگی نشریه مجاهد 11 اردیبهشت 1385
امروز جلسه مجمع عمومی انجمن "سیاسیون در تبعید" را با حضور همه اعضاء هیئت رهبری و اعضای ساده که رویهمرفته سه نفر هستند تشکیل دادیم. امیدوارم سوء برداشت نشود که این چه انجمنی است که همه اش سه نفر عضو دارد. اولا ما که همیشه سه نفر نبوده ایم!! پارسال چهار نفر بودیم و اواخر سال یکی از اعضاء دست به یک انشعاب ناجوانمردانه زد. ثانیا ما سعی میکنیم که در خارج عضو گیری نکنیم چون خطر نفوذ ایادی رژیم جدی است. از این گذشته ما در واقع یک پتانسیل هستیم. هر کدام از ما در واقع شاید نماینده بیش از یک میلیون و دویست و پنجاه هزار نفر در داخل است. یعنی روزی که ما مبارزات خودمان را به داخل منتقل کنیم حد اقل سه میلیون و هفتصد و پنجاه هزار نفر طرفدار داریم که اگر برخی شان اقوامشان را هم بیاورند، انجمن ما حد اقل چهار میلیون نفر طرفدارخواهد داشت. بنابراین ما خودمان را دست کم نمیگیریم و شما هم مارا دست کم نگیرید. بگذریم. عارضم به حضورتان که شروع جلسه امروز در محل چلوکبابی؛ که به یکی از اعضای هیئت رهبری متعلق است بود و ادامه جلسه را به منزل اینجانب منتقل کردیم. علت انتقال جلسه هم در واقع این بود که بایستی بعضی از این تلویزیونهای لوس آنجلسی را از نزدیک و با دقت مورد توجه و مداقه قرار میدادیم زیرا به بحثمان در مورد جنبش براندازی حکومت حجت الاسلامها ربط داشت. این عضو محترم صاحب چلوکبابی در حقیقت مغز سیاسی انجمن است، همیشه مسائل را خیلی دقیق بررسی می کند و همین برای ما بسیار اهمیت دارد. آدم نباید جایی بخوابد که آب زیرش برود. لابد میخواهید بدانید مبارزات ما برای براندازی چه ربطی به تلویزیونهای لوس آنجلسی دارد. راستش مدتی است که من جهت اینکه بدانم علت طولانی شدن حکومت حجت الاسلام ها و به نتیجه نرسیدن مبارزات اپوزیسیون چیه، و چگونه باید هرچه زودتر بدون خونریزی رژیم را برداشت، روزی چندین ساعت پای این تلویزیونها نشسته و به دقت برنامه هاشان و بخصوص تماس های مستقیم هموطنان داخل و خارج را می بینم. خلاصه کلام اینکه اینجور که من از حرفهای مجریان و تماس گیرندگان می فهمم مشکل این است که هیچکس حاضر نیست که رهبری مبارزات را به عهده بگیرد و فرمان قیام و انقلاب بدهد. مثلا دیروز تلفن زننده ای به یکی از مجریان برنامه ها میگفت آقا شما را به خدا خود شما رهبری را به دست بگیر و کار را تمام کن. آن مجری محترم هم از روی شکسته نفسی فرمود:
"بابا من اهل رهبری نیستم. من کار خودم را کرده ام . همین آقای هخا را من برای رهبری انتخاب کرده و حمایتش کردم و به شما پیشنهاد کردم. خوب هرچه که گفت مردم بیایید بیرون و چه و چه بکنید شما مردم گوش ندادید. او هم یک مدت قهر کرد و نجات ملت را توی هوا رها کرد. حالا هم دوباره با هزار خواهش و تمنا او را راه انداخته و تلویزیون در اختیارش گذاشته ام. دنبالش راه بیفتید تا وطن را نجات بدهد دیگر!!".
خلاصه کلام اینکه بنده فهمیدم که مردم احتیاج به یک رهبر دارند که بیاید و فرمان قیام بدهد. این بود که مسئله را با همرزمان محترم در میان گذاشته و در واقع جلسه امروز هم برای همین بود. پیشنهاد بنده این بود که در این برهه حساس تاریخ میهن اولا وقت را نباید از دست داد و حتی یک ساعت دیر کردن مسئولیت تاریخی دارد و ثانیا باید از جان مایه گذاشت و به کمک هم میهنانمان در داخل شتافت. در یک کلام باید فورا رهبری را بدست گرفت. اما مغز متفکر انجمن میگوید:
- آقاجان من از خر شیطان پیاده شو. اولا این مسئله ربطی به بی رهبری و با رهبری نداشته و هزار و یک دلیل داخلی و خارجی دارد. ثانیا مگر رهبر شدن کشکی است. سابقه مبارزاتی میخواهد. از جان گذشتگی میخواهد. شناخته شدگی میخواهد. مهمتر از همه صلاحیت سیاسی و مبارزاتی میخواهد. مردم باید به آدم اعتماد کنند. آنهم بعد از خیانتی که خمینی به اعتماد مردم کرد جلب اعتماد مردم کار حضرت فیله.
میگویم:
- عزیز من شما دارید منفی بافی میکنید. اینطوری ما زمان را از دست میدهیم. حتی یک ثانیه هم نباید معطل کرد. مسئله همان است که گفتم و رهبرشدن هم فقط یک چیز میخواهد و آنهم شناخته شدگی است. همین. کافی است مردم شما را بشناسند. می افتند دنبالت. نکند شما نسبت به رهبر شدن بنده اشکالی داری؟
میگوید:
چه اشکالی آقاجان. شما رهبر بشو من هم میشم معاونت. چی از این بهتر. من فقط میگویم مشکل مردم نداشتن رهبر نبوده و ضمنا رهبر شدن هم همینطور اله بختکی نیست. حالا جنابعالی قبول ندارید، بفرمایید رهبر بشوید. حالا پیشنهادتان چیه؟
توضیح میدهم که راه حل این است که ما هم یک کانال تلویزیون ماهواره ای راه بیندازیم. نفر سوم انجمن بشود مجری و مسئول فنی. بنده هم به عنوان رهبر انجمن برنامه های مختلف سیاسی بگذارم و به تلفن ها جواب بدهم. مغز متفکر انجمن هم به عنوان مهمان برنامه بیاید و برود و مردم را به حمایت از انجمن ما دعوت کند.
میگوید:
- آقاجان این کار اولا نیرو میخواد. ثانیا تجربه میخواد. ثالثا پول حسابی میخواهد. از کجا بیاوریم.
میگویم:
اولا اصلا نیروی زیادی نمیخواد. ما دونفری اداره ش می کنیم. کاری نداره که. به قول معروف یکی مرد جنگی به از صدهزار. شما ببین که چندتا از این برنامه ها فقط یک یا دونفره اداره میشن. در مورد تجربه هم، دوست من شما مرا دست کم میگیری. بقول معروف ما اگر نخوردیم نان گندم، دیدیم دست مردم. من چهل سال است که دارم تلویزیون نگاه می کنم اونوقت شما فکر می کنی نمیتوانم یک تلویزیون راه بیندازم؟ در مورد پول هم نگرانی نداره. از مردم میگیریم. یک حساب باز میکنیم و هفته ای یک روز را به پول جمع کردن اختصاص میدهیم. مگر ما چه مان کمتر از هخا و انجمن فلان و بقیه است. برای شروع کار هم یک مقدار قرض می کنیم. حسابش را بکن که اگر مردم ما را به رهبری قبول کنند و به فرمان من قیام کنند چی میشه. خارجی ها هم وقتی بفهمند که من رهبری را به دست گرفته ام حتما به کمک ما میان و حمایت مالی میکنند. امریکاییا 75 میلیون دلار واسه اینکار گذاشتن. ده درصدشم که به ما بدن میشه 5/7 میلیون. خدا بده برکت.
میگوید:
- چطوری میخوایم نشون بدیم که مردم رهبری ما را پذیرفته اند تا از امریکاییا پول بگیریم؟
میگویم:
- چطوری نداره. ماهم مثل بقیه همه اش میگیم که مردم ایران نود در صدشان طرفدار ما هستن. یه عده بیکار هم که همیشه هستن که زنگ بزنن و از ما تعریق و تمجید کنند. باید نترسید و رفت توی دل قضیه. من دو ماه تموم کارم این بوده که صبح تا شب و شب تا نصف شب بشینم این تلویزیونا رو نیگا کنم. کاملا میدونم چکار باید کرد.
میگوید:
- خوب چیکار باید کرد؟
میگویم:
- چهار کار باید کرد. اول اینکه تا میتونی خالی ببند. دوم اینکه گاهگاهی به اسلام انتقاد کن و توهین کن. سوم اینکه گاهگاهی به بعضی از آخوندها بد و بیراه بگو و از بعضیاشون تعریف کن. آخری شم اینکه گاهگاهی به مجاهدین انتقاد کن و در موردشان داستان الکی بگو و اگر هم دیدی زمینه جوره بهشان کمی توهین کن. همین. اما مهمترین مسئله این که تا قبل از اینکه کس دیگری پیداش بشه باید نان را به تنور چسباند. معطل نباید کرد. همانطور که گفتم یک ثانیه را هم نباید از دست داد و تلف کرد.
هنوز صحبتها به نتیجه نرسیده بود که تلفن زنگ زد. دوستم بود از ایران. دمش گرم خیلی رفیق باحالیه. تا حالا سه تا خونه دبش برای من خریده. چندتا سوال داشت در مورد خانه ای که قرار است برای من در زعفرانیه بخره. میگفت پولی که حواله کرده ام دیر رسیده و قولنامه اشکال پیدا کرده و از این حرفها که دیدم ممکنه دوسه ساعتی وقت بگیره. این بود که به دوستم گفتم گوشی رو نگه داره و بعدش اعضای انجمن را روانه کردم و قرار هفته دیگر را گذاشتیم. به هرحال این هم یک مسئله حیاتی بود و نمیشد به بعد موکولش کرد. بعدش با دوستم در ایران صحبت کردم و کار خرید خانه چهارم را به یک جایی رساندیم. خانه خوبی گیرم آمده. معامله خیلی خوبیه. شما هم اگر میتونید معطلش نکنید. این پوند لامصب وقتی میره ایران مثل بادکنک باد میکنه. روی سنگ بذاریش آب میشه. سه ساعتی حرفهامان طول کشید. بعدش سیگاری دود کردم و در مورد حرفهایی که با اعضای انجمن زده بودیم فکر کردم. به این نتیجه رسیدم که این عضو به اصطلاح مغز متفکر انجمن دارد موش میدواند و چوب لای چرخ میگذارد. فکر می کند بابت ماهی یک چلوکباب که به ما میدهد حق دارد که انقلاب ایران را به عقب بیندازد. حالا اگر هفته ای یک چلوکباب میداد باز یک چیزی. نمیداند که شعار انجمن ما اینست که می جنگیم، میمیریم، سازش نمیپذیریم. به نظرم باید انقلابی عمل کرد. فردا با عضو سوم انجمن در باره تصفیه عضو صاحب چلوکبابی صحبت خواهم کرد. هرچه قاطع تر باشیم زودتر به نتیجه خواهیم رسید. وقت را نباید بیخودی تلف کرد. مسئولیت تاریخی دارد. پیروز باشید.
برای دیدن نوشته های حسین پویا به وب لاگ زیر مراجعه کنید
http://hosseinpooya.blogspot.com/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر