سی و چندسال است که طنز و چيزهاي ديگر از جمله نمايشنمامه طنز مي نويسم.در همه اين مدت همراه شوراي ملي مقاومت بوده ام زيرا معتقدم رژيم آخوندي بايد در تماميتش سرنگون شود و يک جمهوري سکولار سر کار بيايد

دوشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۵

در باره شهرام جزايري چي گفتم

اين مطلب را موقعي که احمدي نژاد به اصطلاح انتخاب شد نوشتم و در واقع پيش بيني کردم که اين آدم جنايتکار هم مثل بقيه جنايتکاران رژيم آخوندي هرگز کاري با دزد بزرگي مثل شهرام جزايري نخواهد کرد. اينها همه سرو ته يک کرباسند و در همه دزديها با هم شريکند.


اولین روز رئیس جمهور مکتبی

صبح اول وقت، شاد و پرانرژی چندبار خودش را روی صندلی ریاست جمهوری جابجا می کند. احساس خوشایند ناشناخته ای تمام جانش را پر میکند. دلش میخواهد خودش را در همین حال در آینه ای ببیند. کاش یکی می بود و در این حالت از او عکسی می گرفت. صندلی را یکی دوبار به چپ و راست می گرداند. از حرکت نرم و آرام صندلی و این گردش خیلی خوشش آمده اما ناگهان به خود نهیبی می زند و به فکر فرو می رود. با خودش فکر می کند که چرا باید در کشوری که با نفت و گازش میتوان گرسنگی و مرض را از تمام کشورهای مسلمان ریشه کن کرد، میلیونها نفر گرسنه و مریض باشند و فریاد رسی نداشته باشند. آنهم بیست و هفت سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با حضور علمای اعلام و اجرای قوانین و حدود شرع مقدس. یادش نمی آید که چند نفر را در داخل زندان و بیرون از زندان برای حفظ نظام ولایت فقیه از میان برداشته است. وحالا سرتا پای نظام را فساد گرفته است. تصمیمش برای مبارزه با فساد جدی تر میشود. باید به هر ترتیب شده ریشه فساد را کند.
دکمه ای را که روی آن نوشته شده "منشی" فشار میدهد. منشی از آنطرف خط جواب میدهد: "امر بفرمایید حاج آقا"
رئیس جمهور – لطفا تشریف بیاورید.
چند لحظه بعد درب اتاق باز شده و منشی مخصوص ریاست جمهوری با ریش مرتب و قیافه کاملا حزب اللهی وارد میشود.
منشی – اوامر بفرمایید حاج آقا. چای بیارم خدمتتون؟
رئیس جمهور – خیلی ممنون حاج آقا. بنده نذر کردم که روز اول شروع کارم را روزه بگیرم. بنابراین جنابعالی مخارج چای و ناهار امروز ریاست جمهوری را با دقت حساب کنید و شب جمعه که به مسجد تشریف بردید بدهید به پیشنماز مسجد که در راه خیر خرج کند و برای ما دعا کنند. دقت کنید که کم و زیاد نشه که ما مشمول ذمه بشویم.
منشی – چشم حاج آقا. مطمئن باشید. قبول باشه انشاءاله. اجرکم الی اله. امری دیگه ای نیست.
ر. ج. – چرا، صبر کن. پرونده ها را که تحویل گرفتی به نوبت برای رسیدگی بیار.
م – کدام پرونده حاج آقا؟ پرونده که خیلی زیاده. توی چه زمینه ای باشه؟ سیاسی، اقتصادی، نظامی، اتمی، اجتماعی، قضایی؟ از هر کدومشون یک کمد پر داریم حاج آقا.
ر. ج – مسائل سیاسی که در حوزه مسئولیت ما نیست. در نظام ولایت فقیه حل و فصل مسائل سیاسی با ولی فقیه است. مسائل نظامی هم که به سپاه و ارتش مربوط میشه و خود برادرا زیر نظر ولی فقیه تصمیم میگیرن. مسائل اتمی هم که رهنمودش رو خود آقا باید بدن. بحث پیچیده ای است که باید خیلی در خصوصش دقت و درایت به خرج داده بشه. مسائل قضائی هم که به قوه قضائیه مربوط میشه که خود آقایان علمای اعلام بحمداله دارای صلاحیتند و زیر نظر ولی فقیه تصمیم میگیرن. می ماند مسائل اقتصادی و اجتماعی که آنها را هم ما باید با نظرات آقا حل و فصل کنیم. اما خود آقا به بنده مسئولیت دادند که به مسائل اقتصادی با دست باز رسیدگی کنم. علی ایحال شما بجز موارد اقتصادی و اجتماعی بقیه پرونده ها رو بسته بندی کنید و به دفتر آقا بفرستید.
م – چشم حاج آقا. بفرماین الان کدام پرونده رو بیارم قربان؟
ر. ج – ما بهتره که کارمان را با یک پرونده اقتصادی شروع کنیم. ما به مردم حزب اللهی قول داده ایم که با فساد اقتصادی مبارزه کنیم. بسیاری از مردم شام شب ندارند. مردم در دهات دور افتاده بچه هاشون رو می فروشند. در همین تهران و زیر گوش خودمان مردم برای حل مشکل اقتصادی شون کلیه شون رو میفروشند. ما مسئولیم آقا. شب اول قبر جواب ملک الموت را باید بدیم. فشار قبر و آتش جهنم و روز صدهزار سال و مار غاشیه که شوخی بردار نیستند برادر. بفرمایید یک پرونده ضخیم اقتصادی را بیاورید.
م – چشم حاج آقا.
منشی خارج شده و چند لحظه بعد با یک پرونده سنگین قطور بسته بندی شده برمیگردد و آنرا روی میز گذاشته و بسته بندی اش را باز می کند.
منشی – بفرمایید حاج آقا. اینم پرونده شهرام جزایری. امر دیگه ای نیست؟
ر. ج – خیر حاج آقا. شما بفرمایید تا خبرتون کنم. کسی مزاحم نشه. فقط تلفنهای ضروری را وصل کنید. روضه شب جمعه در قم را فراموش نکنید. اجر شما با حضرت قاسم.
منشی به رئیس جمهور اطمینان می دهد که فراموش نخواهد کرد و از درب خارج می شود. رئیس جمهور پرونده را باز کرده و شروع به مطالعه می کند. دو ساعتی در سکوت می گذرد. رئیس جمهور دکمه منشی را فشار میدهد.
منشی از آنطرف خط – اوامر بفرمایید حاج آقا
رئیس جمهور – لطفا شماره حاج آقا کروبی را بگیرید.
م. – چشم حاج آقا.
چند لحظه بعد منشی خبر میدهد که کروبی را گرفته. رئیس جمهور گوشی را برمیدارد
ر. ج – سلام علیکم حاج آقا. صبحکم اله بالخیر و العافیه.
کروبی – علیکم السلام و رحمت اله. چه عجب حاج آقا. حتما در خصوص مسئله تقلبات انتخاباتی تحقیق می فرمایید.
ر. ج – خیر حاج آقا. خودتون واقفید که اون مسئله در حوزه مسئولیتهای بنده نیست. شورای نگهبان باید رسیدگی بکنه که حتما می کنه. ببخشید که مصدع اوقات شریف شدم. در خصوص پرونده شهرام جزایری سوالات مختصری دارم. ایشان گفته اند که چیزی حدود سیصد میلیون تومان به جنابعالی داده اند. ممکنه بفرمایید از چه بابت بوده؟
کروبی – بنده یادم نیست عزیزم. این موضوع مال چند سال پیش است. ما فکر کردیم این داستان تمام شده. ول کنید آقا. دست از سر این جوان مومن خیرخواه بردارید. بروید به شکم گرسنه مردم برسید. به پرونده تقلبات انتخاباتی برسید مومن.
ر. ج – ولی حاج آقا بنده در نزد خدا و پیغمبر و ائمه اطهار مسئولم. خواهش می کنم بفرمایید این دریافت از چه بابت بوده؟
کروبی – چه میدانم آقا جان. شاید سهم امام بوده.
ر. ج – سهم امام که به شما نمیرسد حاج آقا. سهم امام به ولی فقیه باید داده بشه که داده شده.
کروبی – عرض کردم که بنده خاطرم نیست. شاید خمس بوده.
ر. ج – سرکار که سید نیستید حاج آقا. خمس به سادات میرسه که ایشون خمس مالش رو هم به سادات داده.
کروبی – آقا شما هم عجب حوصله ای دارید ها. شاید ذکات بوده.
ر. ج – ذکات هم که حاج آقا باید به دولت و نماینده ولی فقیه داده بشود که داده شده. جنابعالی ریاست مجلس بوده اید. ذکات به شما نمی رسیده.
کروبی – عجب! خوب مومن حتما صدقه بوده.
ر. ج – صدقه هم که حاج آقا به ضعفا و فقرا باید داده بشه. شما که...
کروبی توی حرفش می پرد:
کروبی – ای آقا! شما ظاهرا تصور می کنید که حتی از روحانیت هم مسلمان تر هستید و مسائل شرعی را بهتر می فهمید. شما نباید انتظار داشته باشید جوان مومن و موفقی مثل شهرام جزایری که هم هزار جور کاسبی داشته و هم مشاور اقتصادی مجلس بوده و وقت سر خاراندن هم نداشته، مبلغ کلانی را توی کیف بگذارد و بین فقرا و ضعفا برود و تقسیم کند. تقسیم این پول اقلا یک ماه وقت می برد. این است که این پول را می بایستی به افراد مومن مورد اعتماد امام و ولی فقیه بدهد تا بین فقرا تقسیم کنند. خوب چه کسی مورد اعتماد تر از روحانیت. ما مورد وثاق مومنین هستیم. فراموش نکنید بنده همان کسی هستم که سرجنازه حضرت امام راحل غش کردم. شهرام جزایری به بنده داده، به کسانی دیگر که لابد اسمشان در پرونده قید است هم داده. اگر هم لازم است بنده اسامی همه آقایونی را که مورد اطمینان آن جوان بوده اند نام ببرم.
رئیس جمهور – خیر حاج آقا لازم نیست زحمت بکشید. پرونده از نظر اطلاعاتی کامله. به علاوه بنده کاملا یادم هست که جنابعالی غش کردید. خود بنده هم زیر جنازه بودم و دو سه ساعت یک ضرب توی سرم میزدم اما البته چون جوان بودم غش نکردم.
کروبی – خیر آقا به جوانی مربوط نمیشود. معلوم است که غش نمی کنید. غش کردن که ربطی به توی سر زدن ندارد مومن. خلوص نیت میخواهد. عشق به امام می خواهد. انشاءاله سرکار هم روزی به آن درجه از ایمان و اخلاص خواهد رسید. عجله نکنید.
رئیس جمهور – حق با شماست حاج آقا. خلوص نیت می خواهد. ببخشید که مزاحم اوقات شدم. حلال کنید. التماس دعا.
کروبی – اختیار دارید مومن. ما همه محتاج دعاییم. خداوند شما جوانان مومن و خدمتگزار را حفظ کند. اسلام به دست شما حفظ میشود.
رئیس جمهور با کروبی خداحافظی کرده و قول میدهد که این پرونده را برای همیشه مختومه اعلام کند. پرونده را بسته بندی کرده و منشی را صدا می کند.
رئیس جمهور – یک کمد برای پرونده های مختومه درست کنید و این پرونده را آنجا بگذارید. بی زحمت پرونده بعدی را بیاورید.
منشی پرونده را برداشته و از درب بیرون می رود. رئیس جمهور روی صندلی چندبار جابجا می شود و آنرا چند بار به چپ و راست میگرداند و منتظر ورود منشی می ماند. در چهره اش احساس رضایت موج می زند.


يک شعر طنز


29 می 2006

یک بوش در این جهان بود بس!!

رفته ست شبی خود خمینی
گویا به سراغ دیک چینی
با او برود به خانه ی بوش
قایم بشود میان پستوش
آنجا به کمین بوش بوده
تا بوق سحر خموش بوده
در زیر قباش بسته با نخ
یک نامه یی از رئیس دوزخ
بنوشته در آن به خط میخی
ای بوش بزن به خویش سیخی
یک دفعه بیا برای خنده
خود را بگذار جای بنده
ای بوش به جان پدرت بوش
ایندفعه بکن به حرف من گوش
یک هفته مرید سیدعلی باش
فکری بکن از برای درداش
کلتی بفرست و کیک بهرش
خنثی بنما به لطف، زهرش
یک نامه بده برای کوسه
بفرست براش چند بوسه
یک چک بفرست بهر مصباح
او را بنما به خویش همراه
زنهار ز احمدی حذر کن
بر چهره او کمی نظر کن
این مرد اگر بیاید اینجا
میگم که بیاد دوباره دنیا
این مرد بود امید بنده
هرچند شده اساس خنده
ای بوش ترا به جان آقا
درگیر نشو با این الاغا
اینها همه شون امید مایند
زود است که نزد ما بیایند
اینها اگه در جهان بمانند
دنیا رو به آتیش بکشانند
بگذار که اسب خود بتازند
یک دوزخ دیگری بسازند
در یک جریان هسته مانی
ویران بکنند یک جهانی
ما را بکنند شاد و خندان
پس دوزخ ما شود دوچندان
چون بوش بخواند نامه اش را
از خنده درید جامه اش را
فرمود به آن امام راحل
خود منزل توست بنده منزل
من نوکر آن رئیس سرکار
این نامه مرا نمود هوشیار
اما چه کنم که بنده بوشم
خود موشک و بمب میفروشم
من بمب اتم زیاد دارم
صد نوکر با سواد دارم
یک بوش در این جهان بود بس
هرگز نرسد به گرد ما کس
اینها همه را ببر تو باهم
در خدمت خویش، در جهنم

شنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۵

باز هم از مشدي غظنفر


.
18 می 2006

جنگ امپریالیستی و حال گیری مشدی غضنفر!!

میگویم مش غضنفر شما هم پناهنده سیاسی هستی؟ میگوید بله آقا جان بنده هم پناهنده هستم. تعجب زده نگاهش می کنم و میگویم مشدی جان، قربانت برم مارا دست نینداز. شما با این سن و سال و این محاسن سفید چه احتیاجی به پناهنده شدن داشتی. همان جا توی ایران می ماندی. خودت را اسیر غربت کردی که چه بشود؟
مرا با تعجب نگاه میکند و میگوید: قربانت برم این شمایی که مارا دست انداخته ای. فکر کردی آن سالی که من پناهنده شدم همین سن و سال را داشتم پدرجان؟ بنده بیست و پنج سال است که در کنج غربت روزگار میگذرانم. پنجاه سالم بود که مجبور به فرار از دست پاسدارای خمینی شدم.
میگویم: پس شما با آن سن و سال لابد سابقه مبارزاتی تان هم کم نبوده. لابد در زمان شاه هم زندانی بوده اید. لابد شلاق کودتای بیست و هشت مرداد هم به تنتان خورده. لابد...
حرفم را قطع کرده میگوید: آقاجان دست بردار. اینا مال هزار سال پیشه. خوب همه اینها که گفتی بوده آقاجان. کارگر بودم و از اعضاء حزب توده که کودتا شد. وقتی انقلاب شد و مردم شاه را بیرون کردند و دستا رو شد، خیانت حزب توده در آن بیست و هشت مرداد برام روشن شد. همین هم شد که بعد از سی خرداد 60 از مجاهدین حمایت کردم چون که با هرچیزشان که مخالف بودم اقلا سر بزنگاه خیانت نکردند پدرجان. بعدش هم مجبور به فرار شدم آقاجان. آمدم خارج و پناهنده شدم دیگه.
میگویم: مشدی جان یک روز باید خاطراتت را برایم بگویی. اما حالا میخواهم ببینم که نظر جنابعالی که پیر دیر هستی در مورد حمله امریکاییها به ایران چیه؟ می بینی و میخوانی که این روزها غیر از آنهایی که از نعمت وجود حکومت آخوندی به نان و نوایی رسیده اند، بعضی از روشنفکران و چپی ها هم دست به فعالیت علیه حمله امریکاییها به ایران زده اند. میگویند که اگر امریکا بخواهد به ایران حمله کند آنها هم علیه امریکا وارد جنگ خواهند شد. از حق نگذریم بد هم نمیگویند. جنابعالی چه میفرمایی؟ میروی یا نمیروی؟ میشوی یا نمیشوی؟
میگوید: نه میروم و نه میشوم. خیلی هم ناحق میگویند پدرجان. همین!!
میگویم: مشدی جان. قربانت بروم. "همین" هم نشد جواب. توضیحی بفرما. راهنمایی بکن. به گمان چاکرت برای جا نماندن از قافله، لازم است ما هم یک اعلامیه ای چیزی علیه امپریالیسم و "مدیای" جنایتکار و جیره بگیر و مزدور و جنگ طلب بدهیم. یک چندتا لگد هم به بوش و پدرش بزنیم. این پدرسوخته های امپریالیست جنگ طلب..
حرفم را قطع میکند و میگوید:
- آقاجان پیاده شو با هم برویم. اولندش اینقدر امپریالیست امپریالیست میکنی که کی را تحریک بکنی؟ ثانیا از کی تا حالا جنابعالی متخصص "مدیا" شده ای که حالا حکم جنایتکاری و مزدوری علیه اش صادر می کنی پدرجان. درست است که بنده سابقا کارگر بوده ام. اما خوب این موها را که توی آسیاب سفید نکرده ام. نمیشود که هرکس دوتا کتاب مارکسیستی بخواند فورا بشود متخصص علم مبارزه و چه میدانم، "مدیا" و هر علم قدیمه و جدیده ی دیگری...
ایندفعه من حرفش را قطع میکنم و میگویم:
- مشدی جان دست شما درد نکند. داشتیم؟ حالا دیگر به ما هم میزنی؟ خوب ما حس وطن پرستی مان گل کرده و میخواهیم نگذاریم که هموطنانمان در ایران گرفتار بمب های امریکایی ها بشوند. این کجایش عیب دارد؟ حالا یک چیزی هم بدهکار شدیم؟
میگوید:
- هیچ جایش عیب ندارد پدرجان. اگر دلت برای ایران رفتن تنگ شده و یا مسئله تقسیم ارث و میراثی در میان است و دنبال بهانه میگردی، خوب راههای ساده تر هم هست. چرا شلوغش میکنی آقاجان. مثل خیلی ها یواشکی برو و یواشکی هم برگرد که گربه شاخت نزنه و بعدش هم برای ادامه استفاده از "مزایای پناهندگی"، از بیخ منکر رفتن بشو.
میگویم: مشدی جان دیگر داری حال گیری میفرمایی. ما صحبت از هموطنان و بمب و اینجور چیزها می کنیم. اونوقت سرکار صحبت از ایران رفتن میفرمایی. به قول شاعر؛ من از بهر حسین اندر عذابم – تو از عباس میگویی جوابم؟
میگوید: آقاجان مگر بسیاری از همینها نیستند که حالا درد وطن گرفته اند. البته جنابعالی اگر به فکر هموطنان هستی دمت گرم. فقط بفرما این بیست و هفت سال کجا بودی قربانت بروم؟ به چه بیزنسی مشغول بودی پدرجان؟ آخوندها کم گرفتند و بستند و زدند و کشتند و هم چیز و همه جا را به نابودی و گند کشیدند که هنوز هم ادامه دارد؟ چرا به جنگ آخوندها نرفتی قربان آن سبیل نخ قیطانی ات بروم. از اینها گذشته اینها با این پروژه اتمی شان آینده ایران را به خطر انداخته اند پدرجان. اینکه نگران مسئله حمله امریکاییها باشیم سرجاش. اما آقاجان مسئله مهمتر، نگرانی از ساختن بمب اتمی و داشتن نیروگاه اتمی است که نمونه مشابهش منفجر شده. نگرانی مهمتر هم آقاجان، دخالتهای بیجای آخوندها در عراق و حمایت از تروریستها ست. اصلا همین کارهاست که خطر حمله امریکاییها را به وجود آورده. اونهایی وطن پرستند که پروژه های اتمی آخوندها را لو دادند. جنابعالی اگر خیلی وطن پرست...
نخیر آقا مثل اینکه مشدی میکروفون بی صاحب و گوش مفت و ملی گیر آورده و ول هم نمیکند. میگویم:
حالا چرا عصبانی میشوی مشدی جان؟ سخت افتاده ای به سخنرانی. بد هم شعار نمیدی ها، قربان آن محاسن سفیدت بشوم.
میگوید: شعار و سخنرانی کجابود آقاجان. من برای خودت میگویم. اگر خیلی حس وطن پرستی تان گل کرده یک لشکری، چیزی، در همین اروپا درست کنید پدرجان و حمله کنید به امریکا و مردم امریکا را از دست بوش جنایتکار نجات بدهید. فقط نمیدانم چرا همیشه وطن پرستی تان در همین اروپا گل میکند همینجا هم گلش خشک میشود. بد هم نیست آقاجان چون از مزایای غرب و پناهندگی استفاده میکنید و خالی بندی هم نه مالیات داره و نه خرجی دارد.
اینهم از حالگیری مشدی. باید مواظب سوالاتم باشم تا دچار حالگیری نشوم. پیرمرد بدجوری رک میگذارد توی کاسه آدم.

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۵

رهبران تلويزيوني



24 آوریل 2006

رهبران تلویزیونی یا برنامه انجمن ما برای نجات میهن!!
منتشر شده در "ندا" شماره 19 ضمیمه ادب – فرهنگی نشریه مجاهد 11 اردیبهشت 1385

امروز جلسه مجمع عمومی انجمن "سیاسیون در تبعید" را با حضور همه اعضاء هیئت رهبری و اعضای ساده که رویهمرفته سه نفر هستند تشکیل دادیم. امیدوارم سوء برداشت نشود که این چه انجمنی است که همه اش سه نفر عضو دارد. اولا ما که همیشه سه نفر نبوده ایم!! پارسال چهار نفر بودیم و اواخر سال یکی از اعضاء دست به یک انشعاب ناجوانمردانه زد. ثانیا ما سعی میکنیم که در خارج عضو گیری نکنیم چون خطر نفوذ ایادی رژیم جدی است. از این گذشته ما در واقع یک پتانسیل هستیم. هر کدام از ما در واقع شاید نماینده بیش از یک میلیون و دویست و پنجاه هزار نفر در داخل است. یعنی روزی که ما مبارزات خودمان را به داخل منتقل کنیم حد اقل سه میلیون و هفتصد و پنجاه هزار نفر طرفدار داریم که اگر برخی شان اقوامشان را هم بیاورند، انجمن ما حد اقل چهار میلیون نفر طرفدارخواهد داشت. بنابراین ما خودمان را دست کم نمیگیریم و شما هم مارا دست کم نگیرید. بگذریم. عارضم به حضورتان که شروع جلسه امروز در محل چلوکبابی؛ که به یکی از اعضای هیئت رهبری متعلق است بود و ادامه جلسه را به منزل اینجانب منتقل کردیم. علت انتقال جلسه هم در واقع این بود که بایستی بعضی از این تلویزیونهای لوس آنجلسی را از نزدیک و با دقت مورد توجه و مداقه قرار میدادیم زیرا به بحثمان در مورد جنبش براندازی حکومت حجت الاسلامها ربط داشت. این عضو محترم صاحب چلوکبابی در حقیقت مغز سیاسی انجمن است، همیشه مسائل را خیلی دقیق بررسی می کند و همین برای ما بسیار اهمیت دارد. آدم نباید جایی بخوابد که آب زیرش برود. لابد میخواهید بدانید مبارزات ما برای براندازی چه ربطی به تلویزیونهای لوس آنجلسی دارد. راستش مدتی است که من جهت اینکه بدانم علت طولانی شدن حکومت حجت الاسلام ها و به نتیجه نرسیدن مبارزات اپوزیسیون چیه، و چگونه باید هرچه زودتر بدون خونریزی رژیم را برداشت، روزی چندین ساعت پای این تلویزیونها نشسته و به دقت برنامه هاشان و بخصوص تماس های مستقیم هموطنان داخل و خارج را می بینم. خلاصه کلام اینکه اینجور که من از حرفهای مجریان و تماس گیرندگان می فهمم مشکل این است که هیچکس حاضر نیست که رهبری مبارزات را به عهده بگیرد و فرمان قیام و انقلاب بدهد. مثلا دیروز تلفن زننده ای به یکی از مجریان برنامه ها میگفت آقا شما را به خدا خود شما رهبری را به دست بگیر و کار را تمام کن. آن مجری محترم هم از روی شکسته نفسی فرمود:
"بابا من اهل رهبری نیستم. من کار خودم را کرده ام . همین آقای هخا را من برای رهبری انتخاب کرده و حمایتش کردم و به شما پیشنهاد کردم. خوب هرچه که گفت مردم بیایید بیرون و چه و چه بکنید شما مردم گوش ندادید. او هم یک مدت قهر کرد و نجات ملت را توی هوا رها کرد. حالا هم دوباره با هزار خواهش و تمنا او را راه انداخته و تلویزیون در اختیارش گذاشته ام. دنبالش راه بیفتید تا وطن را نجات بدهد دیگر!!".
خلاصه کلام اینکه بنده فهمیدم که مردم احتیاج به یک رهبر دارند که بیاید و فرمان قیام بدهد. این بود که مسئله را با همرزمان محترم در میان گذاشته و در واقع جلسه امروز هم برای همین بود. پیشنهاد بنده این بود که در این برهه حساس تاریخ میهن اولا وقت را نباید از دست داد و حتی یک ساعت دیر کردن مسئولیت تاریخی دارد و ثانیا باید از جان مایه گذاشت و به کمک هم میهنانمان در داخل شتافت. در یک کلام باید فورا رهبری را بدست گرفت. اما مغز متفکر انجمن میگوید:
- آقاجان من از خر شیطان پیاده شو. اولا این مسئله ربطی به بی رهبری و با رهبری نداشته و هزار و یک دلیل داخلی و خارجی دارد. ثانیا مگر رهبر شدن کشکی است. سابقه مبارزاتی میخواهد. از جان گذشتگی میخواهد. شناخته شدگی میخواهد. مهمتر از همه صلاحیت سیاسی و مبارزاتی میخواهد. مردم باید به آدم اعتماد کنند. آنهم بعد از خیانتی که خمینی به اعتماد مردم کرد جلب اعتماد مردم کار حضرت فیله.
میگویم:
- عزیز من شما دارید منفی بافی میکنید. اینطوری ما زمان را از دست میدهیم. حتی یک ثانیه هم نباید معطل کرد. مسئله همان است که گفتم و رهبرشدن هم فقط یک چیز میخواهد و آنهم شناخته شدگی است. همین. کافی است مردم شما را بشناسند. می افتند دنبالت. نکند شما نسبت به رهبر شدن بنده اشکالی داری؟
میگوید:
چه اشکالی آقاجان. شما رهبر بشو من هم میشم معاونت. چی از این بهتر. من فقط میگویم مشکل مردم نداشتن رهبر نبوده و ضمنا رهبر شدن هم همینطور اله بختکی نیست. حالا جنابعالی قبول ندارید، بفرمایید رهبر بشوید. حالا پیشنهادتان چیه؟
توضیح میدهم که راه حل این است که ما هم یک کانال تلویزیون ماهواره ای راه بیندازیم. نفر سوم انجمن بشود مجری و مسئول فنی. بنده هم به عنوان رهبر انجمن برنامه های مختلف سیاسی بگذارم و به تلفن ها جواب بدهم. مغز متفکر انجمن هم به عنوان مهمان برنامه بیاید و برود و مردم را به حمایت از انجمن ما دعوت کند.
میگوید:
- آقاجان این کار اولا نیرو میخواد. ثانیا تجربه میخواد. ثالثا پول حسابی میخواهد. از کجا بیاوریم.

میگویم:
اولا اصلا نیروی زیادی نمیخواد. ما دونفری اداره ش می کنیم. کاری نداره که. به قول معروف یکی مرد جنگی به از صدهزار. شما ببین که چندتا از این برنامه ها فقط یک یا دونفره اداره میشن. در مورد تجربه هم، دوست من شما مرا دست کم میگیری. بقول معروف ما اگر نخوردیم نان گندم، دیدیم دست مردم. من چهل سال است که دارم تلویزیون نگاه می کنم اونوقت شما فکر می کنی نمیتوانم یک تلویزیون راه بیندازم؟ در مورد پول هم نگرانی نداره. از مردم میگیریم. یک حساب باز میکنیم و هفته ای یک روز را به پول جمع کردن اختصاص میدهیم. مگر ما چه مان کمتر از هخا و انجمن فلان و بقیه است. برای شروع کار هم یک مقدار قرض می کنیم. حسابش را بکن که اگر مردم ما را به رهبری قبول کنند و به فرمان من قیام کنند چی میشه. خارجی ها هم وقتی بفهمند که من رهبری را به دست گرفته ام حتما به کمک ما میان و حمایت مالی میکنند. امریکاییا 75 میلیون دلار واسه اینکار گذاشتن. ده درصدشم که به ما بدن میشه 5/7 میلیون. خدا بده برکت.
میگوید:
- چطوری میخوایم نشون بدیم که مردم رهبری ما را پذیرفته اند تا از امریکاییا پول بگیریم؟
میگویم:
- چطوری نداره. ماهم مثل بقیه همه اش میگیم که مردم ایران نود در صدشان طرفدار ما هستن. یه عده بیکار هم که همیشه هستن که زنگ بزنن و از ما تعریق و تمجید کنند. باید نترسید و رفت توی دل قضیه. من دو ماه تموم کارم این بوده که صبح تا شب و شب تا نصف شب بشینم این تلویزیونا رو نیگا کنم. کاملا میدونم چکار باید کرد.
میگوید:
- خوب چیکار باید کرد؟
میگویم:
- چهار کار باید کرد. اول اینکه تا میتونی خالی ببند. دوم اینکه گاهگاهی به اسلام انتقاد کن و توهین کن. سوم اینکه گاهگاهی به بعضی از آخوندها بد و بیراه بگو و از بعضیاشون تعریف کن. آخری شم اینکه گاهگاهی به مجاهدین انتقاد کن و در موردشان داستان الکی بگو و اگر هم دیدی زمینه جوره بهشان کمی توهین کن. همین. اما مهمترین مسئله این که تا قبل از اینکه کس دیگری پیداش بشه باید نان را به تنور چسباند. معطل نباید کرد. همانطور که گفتم یک ثانیه را هم نباید از دست داد و تلف کرد.
هنوز صحبتها به نتیجه نرسیده بود که تلفن زنگ زد. دوستم بود از ایران. دمش گرم خیلی رفیق باحالیه. تا حالا سه تا خونه دبش برای من خریده. چندتا سوال داشت در مورد خانه ای که قرار است برای من در زعفرانیه بخره. میگفت پولی که حواله کرده ام دیر رسیده و قولنامه اشکال پیدا کرده و از این حرفها که دیدم ممکنه دوسه ساعتی وقت بگیره. این بود که به دوستم گفتم گوشی رو نگه داره و بعدش اعضای انجمن را روانه کردم و قرار هفته دیگر را گذاشتیم. به هرحال این هم یک مسئله حیاتی بود و نمیشد به بعد موکولش کرد. بعدش با دوستم در ایران صحبت کردم و کار خرید خانه چهارم را به یک جایی رساندیم. خانه خوبی گیرم آمده. معامله خیلی خوبیه. شما هم اگر میتونید معطلش نکنید. این پوند لامصب وقتی میره ایران مثل بادکنک باد میکنه. روی سنگ بذاریش آب میشه. سه ساعتی حرفهامان طول کشید. بعدش سیگاری دود کردم و در مورد حرفهایی که با اعضای انجمن زده بودیم فکر کردم. به این نتیجه رسیدم که این عضو به اصطلاح مغز متفکر انجمن دارد موش میدواند و چوب لای چرخ میگذارد. فکر می کند بابت ماهی یک چلوکباب که به ما میدهد حق دارد که انقلاب ایران را به عقب بیندازد. حالا اگر هفته ای یک چلوکباب میداد باز یک چیزی. نمیداند که شعار انجمن ما اینست که می جنگیم، میمیریم، سازش نمیپذیریم. به نظرم باید انقلابی عمل کرد. فردا با عضو سوم انجمن در باره تصفیه عضو صاحب چلوکبابی صحبت خواهم کرد. هرچه قاطع تر باشیم زودتر به نتیجه خواهیم رسید. وقت را نباید بیخودی تلف کرد. مسئولیت تاریخی دارد. پیروز باشید.


برای دیدن نوشته های حسین پویا به وب لاگ زیر مراجعه کنید
http://hosseinpooya.blogspot.com/


رهبران تلويزيوني



24 آوریل 2006

رهبران تلویزیونی یا برنامه انجمن ما برای نجات میهن!!
منتشر شده در "ندا" شماره 19 ضمیمه ادب – فرهنگی نشریه مجاهد 11 اردیبهشت 1385

امروز جلسه مجمع عمومی انجمن "سیاسیون در تبعید" را با حضور همه اعضاء هیئت رهبری و اعضای ساده که رویهمرفته سه نفر هستند تشکیل دادیم. امیدوارم سوء برداشت نشود که این چه انجمنی است که همه اش سه نفر عضو دارد. اولا ما که همیشه سه نفر نبوده ایم!! پارسال چهار نفر بودیم و اواخر سال یکی از اعضاء دست به یک انشعاب ناجوانمردانه زد. ثانیا ما سعی میکنیم که در خارج عضو گیری نکنیم چون خطر نفوذ ایادی رژیم جدی است. از این گذشته ما در واقع یک پتانسیل هستیم. هر کدام از ما در واقع شاید نماینده بیش از یک میلیون و دویست و پنجاه هزار نفر در داخل است. یعنی روزی که ما مبارزات خودمان را به داخل منتقل کنیم حد اقل سه میلیون و هفتصد و پنجاه هزار نفر طرفدار داریم که اگر برخی شان اقوامشان را هم بیاورند، انجمن ما حد اقل چهار میلیون نفر طرفدارخواهد داشت. بنابراین ما خودمان را دست کم نمیگیریم و شما هم مارا دست کم نگیرید. بگذریم. عارضم به حضورتان که شروع جلسه امروز در محل چلوکبابی؛ که به یکی از اعضای هیئت رهبری متعلق است بود و ادامه جلسه را به منزل اینجانب منتقل کردیم. علت انتقال جلسه هم در واقع این بود که بایستی بعضی از این تلویزیونهای لوس آنجلسی را از نزدیک و با دقت مورد توجه و مداقه قرار میدادیم زیرا به بحثمان در مورد جنبش براندازی حکومت حجت الاسلامها ربط داشت. این عضو محترم صاحب چلوکبابی در حقیقت مغز سیاسی انجمن است، همیشه مسائل را خیلی دقیق بررسی می کند و همین برای ما بسیار اهمیت دارد. آدم نباید جایی بخوابد که آب زیرش برود. لابد میخواهید بدانید مبارزات ما برای براندازی چه ربطی به تلویزیونهای لوس آنجلسی دارد. راستش مدتی است که من جهت اینکه بدانم علت طولانی شدن حکومت حجت الاسلام ها و به نتیجه نرسیدن مبارزات اپوزیسیون چیه، و چگونه باید هرچه زودتر بدون خونریزی رژیم را برداشت، روزی چندین ساعت پای این تلویزیونها نشسته و به دقت برنامه هاشان و بخصوص تماس های مستقیم هموطنان داخل و خارج را می بینم. خلاصه کلام اینکه اینجور که من از حرفهای مجریان و تماس گیرندگان می فهمم مشکل این است که هیچکس حاضر نیست که رهبری مبارزات را به عهده بگیرد و فرمان قیام و انقلاب بدهد. مثلا دیروز تلفن زننده ای به یکی از مجریان برنامه ها میگفت آقا شما را به خدا خود شما رهبری را به دست بگیر و کار را تمام کن. آن مجری محترم هم از روی شکسته نفسی فرمود:
"بابا من اهل رهبری نیستم. من کار خودم را کرده ام . همین آقای هخا را من برای رهبری انتخاب کرده و حمایتش کردم و به شما پیشنهاد کردم. خوب هرچه که گفت مردم بیایید بیرون و چه و چه بکنید شما مردم گوش ندادید. او هم یک مدت قهر کرد و نجات ملت را توی هوا رها کرد. حالا هم دوباره با هزار خواهش و تمنا او را راه انداخته و تلویزیون در اختیارش گذاشته ام. دنبالش راه بیفتید تا وطن را نجات بدهد دیگر!!".
خلاصه کلام اینکه بنده فهمیدم که مردم احتیاج به یک رهبر دارند که بیاید و فرمان قیام بدهد. این بود که مسئله را با همرزمان محترم در میان گذاشته و در واقع جلسه امروز هم برای همین بود. پیشنهاد بنده این بود که در این برهه حساس تاریخ میهن اولا وقت را نباید از دست داد و حتی یک ساعت دیر کردن مسئولیت تاریخی دارد و ثانیا باید از جان مایه گذاشت و به کمک هم میهنانمان در داخل شتافت. در یک کلام باید فورا رهبری را بدست گرفت. اما مغز متفکر انجمن میگوید:
- آقاجان من از خر شیطان پیاده شو. اولا این مسئله ربطی به بی رهبری و با رهبری نداشته و هزار و یک دلیل داخلی و خارجی دارد. ثانیا مگر رهبر شدن کشکی است. سابقه مبارزاتی میخواهد. از جان گذشتگی میخواهد. شناخته شدگی میخواهد. مهمتر از همه صلاحیت سیاسی و مبارزاتی میخواهد. مردم باید به آدم اعتماد کنند. آنهم بعد از خیانتی که خمینی به اعتماد مردم کرد جلب اعتماد مردم کار حضرت فیله.
میگویم:
- عزیز من شما دارید منفی بافی میکنید. اینطوری ما زمان را از دست میدهیم. حتی یک ثانیه هم نباید معطل کرد. مسئله همان است که گفتم و رهبرشدن هم فقط یک چیز میخواهد و آنهم شناخته شدگی است. همین. کافی است مردم شما را بشناسند. می افتند دنبالت. نکند شما نسبت به رهبر شدن بنده اشکالی داری؟
میگوید:
چه اشکالی آقاجان. شما رهبر بشو من هم میشم معاونت. چی از این بهتر. من فقط میگویم مشکل مردم نداشتن رهبر نبوده و ضمنا رهبر شدن هم همینطور اله بختکی نیست. حالا جنابعالی قبول ندارید، بفرمایید رهبر بشوید. حالا پیشنهادتان چیه؟
توضیح میدهم که راه حل این است که ما هم یک کانال تلویزیون ماهواره ای راه بیندازیم. نفر سوم انجمن بشود مجری و مسئول فنی. بنده هم به عنوان رهبر انجمن برنامه های مختلف سیاسی بگذارم و به تلفن ها جواب بدهم. مغز متفکر انجمن هم به عنوان مهمان برنامه بیاید و برود و مردم را به حمایت از انجمن ما دعوت کند.
میگوید:
- آقاجان این کار اولا نیرو میخواد. ثانیا تجربه میخواد. ثالثا پول حسابی میخواهد. از کجا بیاوریم.

میگویم:
اولا اصلا نیروی زیادی نمیخواد. ما دونفری اداره ش می کنیم. کاری نداره که. به قول معروف یکی مرد جنگی به از صدهزار. شما ببین که چندتا از این برنامه ها فقط یک یا دونفره اداره میشن. در مورد تجربه هم، دوست من شما مرا دست کم میگیری. بقول معروف ما اگر نخوردیم نان گندم، دیدیم دست مردم. من چهل سال است که دارم تلویزیون نگاه می کنم اونوقت شما فکر می کنی نمیتوانم یک تلویزیون راه بیندازم؟ در مورد پول هم نگرانی نداره. از مردم میگیریم. یک حساب باز میکنیم و هفته ای یک روز را به پول جمع کردن اختصاص میدهیم. مگر ما چه مان کمتر از هخا و انجمن فلان و بقیه است. برای شروع کار هم یک مقدار قرض می کنیم. حسابش را بکن که اگر مردم ما را به رهبری قبول کنند و به فرمان من قیام کنند چی میشه. خارجی ها هم وقتی بفهمند که من رهبری را به دست گرفته ام حتما به کمک ما میان و حمایت مالی میکنند. امریکاییا 75 میلیون دلار واسه اینکار گذاشتن. ده درصدشم که به ما بدن میشه 5/7 میلیون. خدا بده برکت.
میگوید:
- چطوری میخوایم نشون بدیم که مردم رهبری ما را پذیرفته اند تا از امریکاییا پول بگیریم؟
میگویم:
- چطوری نداره. ماهم مثل بقیه همه اش میگیم که مردم ایران نود در صدشان طرفدار ما هستن. یه عده بیکار هم که همیشه هستن که زنگ بزنن و از ما تعریق و تمجید کنند. باید نترسید و رفت توی دل قضیه. من دو ماه تموم کارم این بوده که صبح تا شب و شب تا نصف شب بشینم این تلویزیونا رو نیگا کنم. کاملا میدونم چکار باید کرد.
میگوید:
- خوب چیکار باید کرد؟
میگویم:
- چهار کار باید کرد. اول اینکه تا میتونی خالی ببند. دوم اینکه گاهگاهی به اسلام انتقاد کن و توهین کن. سوم اینکه گاهگاهی به بعضی از آخوندها بد و بیراه بگو و از بعضیاشون تعریف کن. آخری شم اینکه گاهگاهی به مجاهدین انتقاد کن و در موردشان داستان الکی بگو و اگر هم دیدی زمینه جوره بهشان کمی توهین کن. همین. اما مهمترین مسئله این که تا قبل از اینکه کس دیگری پیداش بشه باید نان را به تنور چسباند. معطل نباید کرد. همانطور که گفتم یک ثانیه را هم نباید از دست داد و تلف کرد.
هنوز صحبتها به نتیجه نرسیده بود که تلفن زنگ زد. دوستم بود از ایران. دمش گرم خیلی رفیق باحالیه. تا حالا سه تا خونه دبش برای من خریده. چندتا سوال داشت در مورد خانه ای که قرار است برای من در زعفرانیه بخره. میگفت پولی که حواله کرده ام دیر رسیده و قولنامه اشکال پیدا کرده و از این حرفها که دیدم ممکنه دوسه ساعتی وقت بگیره. این بود که به دوستم گفتم گوشی رو نگه داره و بعدش اعضای انجمن را روانه کردم و قرار هفته دیگر را گذاشتیم. به هرحال این هم یک مسئله حیاتی بود و نمیشد به بعد موکولش کرد. بعدش با دوستم در ایران صحبت کردم و کار خرید خانه چهارم را به یک جایی رساندیم. خانه خوبی گیرم آمده. معامله خیلی خوبیه. شما هم اگر میتونید معطلش نکنید. این پوند لامصب وقتی میره ایران مثل بادکنک باد میکنه. روی سنگ بذاریش آب میشه. سه ساعتی حرفهامان طول کشید. بعدش سیگاری دود کردم و در مورد حرفهایی که با اعضای انجمن زده بودیم فکر کردم. به این نتیجه رسیدم که این عضو به اصطلاح مغز متفکر انجمن دارد موش میدواند و چوب لای چرخ میگذارد. فکر می کند بابت ماهی یک چلوکباب که به ما میدهد حق دارد که انقلاب ایران را به عقب بیندازد. حالا اگر هفته ای یک چلوکباب میداد باز یک چیزی. نمیداند که شعار انجمن ما اینست که می جنگیم، میمیریم، سازش نمیپذیریم. به نظرم باید انقلابی عمل کرد. فردا با عضو سوم انجمن در باره تصفیه عضو صاحب چلوکبابی صحبت خواهم کرد. هرچه قاطع تر باشیم زودتر به نتیجه خواهیم رسید. وقت را نباید بیخودی تلف کرد. مسئولیت تاریخی دارد. پیروز باشید.


برای دیدن نوشته های حسین پویا به وب لاگ زیر مراجعه کنید
http://hosseinpooya.blogspot.com/