حسین پویا. (با اجازه حافظ بزرگ)
به نعلین و عبا کردی حسابی دلخور از دینم
فراری گشتم از دست تو و آواره ی چینم
الا ای شیخ بی مصرف که کارَت روضه خوانی بود
ولی پُز میدهی حالا که کولر داره ماشینم
بسی اموال ملت را تو با نیرنگ چاپیدی
من از این بابت ای ملعون دمغ گردیده غمگینم
نداری تو به واقع عُرضه یک بُزچرانی هم
تو را بنشسته بر جای بزرگانِ سپهسالار می بینم
بساط دین فروشی را علم کردی همان اول
تصور کردن پایان این شیادی تو داده تسکنیم
در آن جیب قبای تو دکل هم می شود پنهان
در اندوه هزاران بی قبای لخت و مسکینم
اگر روزی بگویندم که ملا خورد کشور را
نه تنها می کنم با ور که می چسبه پلاتینم
حدیث دزدی آخوند در عالم شده تابلو
ولش کن بسه پویا، ته کشیده باک بنزینم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر