این داستان در زمستان سال 1375 در قالب نمایشنامه ای نوشته شده و در همان زمان بصورت نمایشنامه منتشر شده است.
و حالا به مناسبت دزدی چند میلیاردی عوامل رژیم آخوندی دوباره اینجا می گذارمش
توی یک روز گرم تابستان
در دهی در کنار جنگل بید
زاغکی قالب پنیری دید//خواست برداردش ولی ترسید
او که از زاغکان دانا بود// بال و پر زد به بام خانه پرید
سالها خوانده بود علم نجوم //وضعیت را به زیرکی سنجید
گفت با خود در این دیار سیاه// که بود کیمیا پنیر سفید
در دیاری که قیمت شلغم// شده همسنگ در و مروارید
این پنیری که از گرانی آن// برق حیرت ز چشم خواجه پرید
اگر افتاده در میان گذر// بهر صید است بی شک و تردید
بیشک افتاده در تله اکنون// هرکه عقلش به این کلک نرسید
باید این دام را زجا برداشت// مانع صید زاغکان گردید
دوربینی به چشم خویش گذاشت
آنچه نادیدنی است با آن دید
ادامه را اینجا بخوانید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر