حسین پویا
آن ظریفک رفت در شهر مونیخ
آبروی سیدعلی را زد به سیخ
پس نشست آنجا به روی صندلی
تا مگر یادی کند از سید علی
مدتی بنمود او سوز و گداز
هم ز سوزِ سیدعلی بگشاد راز
گفت آن مجری به او، هان ای
ظریف
بهر روی! تو نشد پیدا حریف
سنگ پا از روی تو شرمنده شد
منفجر شد، روده بر از خنده شد
گرچه تو از سنگ پا پر رو تری
از موگیرینی ولی دل می بری
گاهی از دست اروپا دلخوری
گاهی از غُرهای عاقا دلخوری
شایدم از گفته های جنتی
گشته اعصابت به کلی خط خطی
می کِشی از سینه ات جیغ بنفش
می پرانی سوی بنده لنگه کفش
بسکه بی معنا بود گفتار تو
جغد و زاغک محو موسیقار تو
چون بجای گفتنِ حرف و خبر
می پری از جای خود مثل فنر
گرچه وقتی می پری مثل فنر
می کنی ما را به واقع مفتخر
پس چرا در پاسخ من ای ظریف
می کنی یک مشت شر و ور ردیف
گشته مامورت گرفتار هچل
بمب در دست و عبا زیر بغل
می پری بالا و نعره می کشی
خوب میدانم دچار سوزشی
جیغ کم زن، پاره خواهد شد
کِشَت
آب یخ باشد علاج سوزشت
گاه هم مثل بشر رفتار کن
گو غلط کردید و استغفار کن
آن مماشاتی که می شد با شما
ظاهرا حالا شده پا در هوا
گرچه تو خود بهر سازش حاضری
بهتر آن باشد که برگردی بری
سیدعلی حَبست کند در توی پیت
در حضور دیگران میشی تو خیط
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر