ا
اول زمستان 89
احمدی نژاد و الاغ ساندیسی
شبکه خبر رژیم آخوندی روز شنبه ۲۷ آذر، ساعاتی قبل از اعلام حذف یارانه ها توسط احمدی نژاد، ترس خود را در خبری با عنوان «ماموریت منافقین برای هدفمندی یارانهها» برملا کرده است:
سایت شبکه ایران ۲۷ آذر: در آستانه اجرای طرح بزرگ تحول اقتصادی به چند نفر از اعضای این گروهک ماموریت داده شده تا در پوشش گردشگر وارد کشور شده و به مناطق محروم بروند تا به بهانه گشت و گذار از آثار فقر و محرومیت در مناطق مختلف کشور عکس و فیلم تهیه و به رسانههای بیگانه ارسال کنند....
خبر دخالت مجاهدین و عواملشان در داخل، در مقابله با هدفمندی یارانه ها و از طرف دیگر برخی تظاهرات مردمی در مقابله با گرانی و کمبود بنزین، از جمله در اصفهان و تبریز باعث نگرانی شدید احمدی نژاد و خامنه ای شده
قسمت اول – احضار کردن خامنه ای احمدی نژاد را
چو بشنید احمدی ناگه خبر را
به منشی گفت تا زین کرد خر را
سوار خر شد و با چشم گریان
به سمت خامنه هی زد شتابان
ولی بیچاره خر در زیر آن بار
که سنگین بود و سنگین بود بسیار
بسی آهسته می پیمود راهش
همی کرد احمدی چپ چپ نگاهش
بدو گفت احمدی ای احمق خر
در این اوضاع بحرانی بزن پر
نمیدانی مگر اوضاع خیطه
وزیر خارجه فکر بلیطه
نمی بینی منافق در کمینه
چرا مشتی نمی کوبی به سینه
چرا در زیر من خم گشتی ای خر
نباشم بنده سنگینتر ز اکبر
ندارد وزن، کوچک جثه ی من
همین بوده از اول غصه ی من
به سرعت دنده ات را چاق بنما
موتورهای عقب را داغ بنما
برادر خر برای من نکن ناز
در این اوضاع بحرانی بده گاز
رها چون تیر از چیز کمان شو
به سوی خانه رهبر روان شو
ترا من داده ام ساندیس بسیار
چرا خم گشته ای در زیر این بار
خرک گفتا که دکترجان نیگر دار
نباشد مشکل من وزن سرکار
تو می گویی که خود استاد دهری
چرا با منطق خرها تو قهری
بود علم تو سنگین ای برادر
کمی سنگین تر از وزن دوتا خر
از این رو خم شدم من زیر بارت
وگرنه میدهم انجام کارت
بگفت ای خر تو بشنو خواهش من
مزن زیرآب علم و دانش من
نباشد دکترای من از آکسفورد
مث کردان که آبروی مرا برد
مرا بر گرد سر یک هاله باشد
انیشتن پیش من بزغاله باشد
کنون یک کار فوری آمده پیش
بکن همکاری و کمتر بزن نیش
هدفمندی زده سیلی به دشمن
گمانم گشته رهبر راضی از من
هدفمندی دلارا را هدف کرد
منافق باز مردم را به صف کرد
خبرهای هدفمندی رسیده
چرا پس رهبری رنگش پریده
به من بی سیم زد فرمود محمود
الهی خفه شی، فورا بیا زود
و من فریاد ایشان را شنیدم
و مانند فنر از جا پریدم
تو را زین کردم و پشتت نشستم
ندانستم که دل بر باد بستم
گمان کردم تو اسب راهواری
ندانستم تو هم فکر فراری
گمانم که تو دیگر خر نمیشی
مرید بنده و رهبر نمیشی
اگر اینجا نمیخواهی بمانی
میری با متکی غاز می چرانی
خرک گفتا که دکتر زور میگی
تو این حرفا رو با منظور میگی
تو که ده تا اقلا بنز داری
چرا سر بر سر من میگذاری
خلاصه احمدی خر را رها کرد
سپس راننده خود را صدا کرد
سوار مرسدس بنز گران شد
به سوی خانه رهبر روان شد
پایان قسمت اول
----------------------------------------
وبلاگ نوشته های حسین پویا
http://hosseinpooya.blogspot.com/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر