سی و چندسال است که طنز و چيزهاي ديگر از جمله نمايشنمامه طنز مي نويسم.در همه اين مدت همراه شوراي ملي مقاومت بوده ام زيرا معتقدم رژيم آخوندي بايد در تماميتش سرنگون شود و يک جمهوري سکولار سر کار بيايد

سه‌شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۵

در باره قاضي مرتضوي جنايتکار





پر رویی آخوندها را ببینید که قاضی مرتضوی جنایتکار، قاتل زهرای کاظمی و بسیاری دیگر را به عنوان نماینده شان در شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد فرستاده اند. این شعر را که قبلا برای این به اصطلاح قاضی گفته ام به حضورتان تقدیم می کنم.
مرتضوی ، قاضی شرع مبین
سیرک راه انداخته کنار اوین
مسخره گی هاش که چه ها میکنه
میگیره، میبنده، رها میکنه
گاهی دعا می خونه، فوت می کنه
انگشت تو سوراخ فلوت می کنه
فتوا می ده، فیل به هوا می کنه
پا توی کفش علما می کنه
حجت الاسلام لباس شخصیاس
مسترا وارد میشه با پای راس
موقع شلاق زدن متهم
جوش نمیاره مث اله کرم
حتی اگر هم که لگد می زنه
مسئله شرعی اون روشنه
مرتضوی، قاضی شرع عزیز
دشمن دین را می کنه ریزریز
مرتضوی قاضی شرع کبیر
دشمن دین را بنماید اسیر
بعد به خلوت ببرد در اوین
کله او را بزند بر زمین
حجت الاسلامی او محرزه
مثل پشه نیش میزنه، می گزه
می خوره، آروغ میزنه، گوز میده
فتوا علیه عید نوروز میده
نیست اگر گردن او مثل فیل
می گیره از هرکسی باج سبیل
بهتره که رئیس جمهور بشه
صاحب کابینه ی پرزور بشه
تا پشت منقل بشینه دود کنه
فوت کنه، آمریکا رو نابود کنه
نیست به شایستگی او کسی
سالی دیگه به حرف من می رسی

شنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۵

باز هم از مش غضنفر


مش غضنفر و شکست تیم ملی فوتبال!!
پاک در هم رفته ام و حالم گرفته است. حوصله هیچکس را ندارم. عجب ضربه ای خوردیم ها. اینهمه بدشانسی واقعا نوبر است. ای بخشکی شانس. فکر میکردم با پیروزی تیم فوتبال چند روزی شادمانی و خوشحالی خواهیم کرد و شیرینی خوران راه می اندازیم. اما نشد که نشد. شکست پشت شکست. تیرمان به سنگ خورد. حالمان گرفته شد. آخر چرا باید همه اش تیمهایی مثل برزیل و مکزیک برنده بشوند. اینها که کشورشان اروپایی نیست. وضع اقتصادیشان هم بدتر از ایران نباشد بهتر نیست. چرا آخر چرا؟ میگویم مش غضنفر جان، قربانت بروم مرا به حال خودم بگذار. حوصله بحث و گفتگو ندارم. حالم از این شانس دارد بهم میخورد. اگر هزارتا سکه طلا از آسمان ببارد یکیش توی دست ما نمی افتد اما اگر دوتا سنگ از آسمان بیفتد یکیش میخورد توی سرمان یکیش هم میخورد توی کاسه آشمان.
میگوید:
- آقاجان از خر شیطان پیاده شو. شانس کدام است. سرکار که بحمداله اهل دانش واستدلالی پدرجان. به قول قدیمی ها؛ چو تو خود کنی اختر خویش را بد. مدار از فلک چشم نیک اختری را. اصلا موضوع چیه پدرجان؟ حوصله ندارم کدام است؟ داشته باشی یا نداشته باشی باید قضیه را تعریف کنی.
میگویم: مشدی جان شما انگار حس وطن پرستی تان نم کشیده. تیم ملی فوتبال ایران شکست خورده و سرکار عالی ککتان نمیگزد.
چپ چپ نگاهم می کند. اما اگر فکر کرده من از این طرز نگاه کردن ترس برم داشته و جا میزنم کور خوانده. میگویم:
- مشدی جان احترامت را دارم اما حوصله ات را ندارم. رهایم بفرما تا در تنهایی بر این بخت بد لعنتی بکنم و بر این شانس بد اشکی بریزم.
میگوید: آقاجان کور خوانده ای. از قدیم گفته اند اول برادریت را ثابت کن بعد ادعای ارث و میراث کن. اولین اشتباهت اینست که فکر کرده ای آن تیمی که باخته تیم ملی فوتبال ایران بوده. نه جانم. نه عمرم. نه پدرجان.
میگویم: مشدی جان ما را دست نینداز. همان تیم ملی فوتبال ایران بود که با مکزیک بازی کرد و سه بریک باخت. با پرتقال بازی کرد و دو هیچ باخت. نکند میخواهی بگویی که من خواب دیده ام و تیم ملی ایران یا هنوز بازی نکرده و یا برنده شده؟
میگوید: نه آقاجان. هیچکدام. اصلا تیم ملی ایران برای مسابقه نیامده. آن تیمی که سرکار دیدید پدرجان، تیم ملی فوتبال ایران نبود.
میگویم: نگو مشدی جان نگو. کلاهمان توی هم میرود ها!
میگوید: آقاجان شما دیگر چرا خوشخیال شده ای؟ از کی تا بحال آخوندها تیم ملی به مسابقات می فرستند. ممکن است زیر انواع فشارها مجبور شده باشند چند تایی هم فوتبالیست "خود نفروخته" را به عنوان عضو تیم بپذیرند، اما در مجموع این تیم، تیم فوتبال رژیم آخوندی است پدرجان. از مربی گرفته تا سرپرست تیم و کاپیتان تیم همه به نوعی مزدور آخوندها هستند.
میگویم: نگو مشدی. نگو. دلم را آتش نزن. این حرفها توی کت من نمیرود. خودت را عذاب نده. آن علی دایی سی و هفت ساله مزدور رژیم است؟ فکر کرده ای علت بودن او در تیم ملی اینست که مزدور رژیم است؟ نخیر مشدی جان. بیچاره با این سن زیاد و آن کمر صدمه دیده احساس مسئولیت کرده و آمده به میدان. لابد بازی کن جوانتر بسیجی که مرید ولی فقیه باشد و احساس مسئولیت هم بکند نداشته اند. اینست رسم قدرشناسی مشدی جان؟
میگوید: آقاجان مثل اینکه سرکار حواست پرت است. خوب اگر دلت میخواهد تیم ملی داشته باشی و تیم ملی ات در مسابقات جهانی باشد، حقت است پدرجان. از قدیم گفته اند آرزو بر جوانان عیب نیست. دردت را می فهمم. اما مگر آخوند جماعت اجازه میدهد که هر کس صلاحیتش از همه بالا تر بود به میدان بیاید؟ مخصوصا اگر نخواهد مجیز آخوندها را هم بگوید و شب مسابقه در مراسم دعا خوانی و سینه زنی شرکت کند. اصلا از کی تا بحال دار و دسته آخوند و امثال احمدی نژاد ملی گرا شده اند؟
میگویم: شما هم عادت کرده ای که همه چیز را سیاسی ببینی مشدی جان. چطور است یک جشنی هم راه بیندازیم که تیممان باخته؟ اونهمه هموطن مسابقه را دیدند و از ته دل هورا کشیدند. آخرش هم امیدشان نا امید شد. طفلکی ها. آدم دلش کباب میشود.
میگوید: همانها را میگویی که پرچم رژیم آخوندی را سر دست بلند کرده بودند و سرود آخوندها را خواندند پدرجان؟
میگویم: دیگر داری شورش را در میاوری مشدی. همه که پرچم رژیم را بلند نکرده بودند. خیلی ها بدون پرچم رفته بودند تیم ملی را حمایت کنند. اینها که دیگر گناهی نکرده اند.
میگوید: چه عرض کنم آقاجان. از قدیم گفتن یارو به مار ماهی میمونه. نه ماره نه ماهی. اینام وقتی میخواستن پناهندگی بگیرن با رژیم مبارزه مسلحانه کرده بودند و جانشون در خطر بود. وقتی هم که پاس اروپایی توی جیبشان گذاشتن شدن هموطنان عزیز آخوندها. حالا هم دلشون برای دیدن فوتبال و بازی علی دایی لک زده.
میگویم: مشدی جان دست بردار. ورزش را که دیگر نباید سیاسی کرد قربانت بروم. مبارزات سرکار و دوستان و رفقایت سرجاش. رژیم سی هزار نفر را قتل عام کرده قبول اما به فوتبال و تماشاچی چه مربوطه؟ مردم را به خاک سیاه نشانده قبول، خوب چه ربطی به فوتبال دارد؟ خیلی ها فقط رفته بودند تیم ملی شان را تشویق کنند. اقلا دست از سر تیم ملی بردار. حالا که باخته بگذار با خودم تنها باشم و با درد خودم بسوزم و بسازم.
میگوید: میخواهی بسوزی، بسوز پدرجان. اما توی خلوت خودت یک سوال را هم به خودت جواب بده. به قول معروف کج بشین راست بگو. اگر این تیم برنده میشد چه کسی نفعش را میبرد؟ مردم و یا رژیم و دارو دسته احمدی نژاد؟ لابد احمدی نژاد به تلویزیون میامد و کلی سر مردم منت میگذاشت که در اثر حمایتهای دولت نوکر ولایت فقیه فوتبال ما ارتقاء پیدا کرده. همین علی دایی و سرپرستهای تیم که پیراهن تیم ملی را به احمدی نژاد دادند چه حالی پیدا میکردند پدرجان؟ لابد از دست ولی فقیه جایزه میگرفتند و دست آقا را هم میبوسیدند. فقط یارو باید تیر خلاص زده باشد که همدستی اش با آخوندها را قبول کنی؟ آیا احمدی نژاد نگفته که اگر اینها به دور دوم مسابقات برسند برای دیدن مسابقاتشان به آلمان خواهد آمد؟ آقاجان، قربانت بروم این اگر بهره برداری سیاسی نیست پس چیه؟ اقلا به این حرفها فکر کن.
حرفش را قطع می کنم. حوصله شنیدن این حرفها را ندارم. چرا هرچیزی که به مملکت ما مربوط میشود باید سیاسی بشود؟ اگر این خودش از بدشانسی نیست پس از چیست؟
میگویم: باشد مشدی جان بهش فکر میکنم. اما چه جای فکر کردن دارد؟ تیم ملی ما باخته. دیگر چرا باید فکر کنم؟ ای بخشکی شانس. همه اش از بدشانسی ما ایرانیاس. آخ که چه باحال میشد اگر به دور دوم میرسیدیم. ای بخشکی شانس. به قول مشدی از قدیم گفته اند اگر ما شانس داشتیم اسممون شمس اله بود
.

دوشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۵

مش غضنفر و شيرين عبادي



پنجم جون 2006
مش غضنفر و مشکلی به نام "شیرین عبادی"!!
آی آمد مش غضنفر؛ با سگرمه هایی درهم. آنچنان درهم که جرات احوال پرسی هم در آدم زایل میشود. میترسی پاسخی دندان شکن دریافت کنی و آنوقت بیا و درستش کن. اما زندگی یعنی همین جرات کردن ها. اگر مش غضنفر اینگونه عصبانی است، وظیفه این حقیر در احوالپرسی و درآوردن ته و توی قضیه بسی سنگینتر است. به قول آن بزرگوار من مرغ طوفانم مرا ازموج باکی نیست!! میگویم آی مشدی قربانت بشوم شما را چه میشود؟ کدام یک از کشتی هایت در کدامین دریای طوفان زده غرق شده که اینگونه ترش رو گشته ای؟
نیم نگاهی چپ چپانه میکند و به روی مبارک نمی آورد که انگار سوالی بوده و جوابی لازم است. قدری فاصله گرفته، سینه را صاف کرده، پا را چپ و راست گذاشته و با صدای رسا سوالم را تکرار میکنم. مشدی که گویی از خوابی گران بیدارشده، سرفه ای میکند و میگوید:
- آقا جان دست به دلم نذار. چه میخواهی از این حال خرابم. بگذار تا با درد خودم بسازم. اینجوری بهتر است.
دلداریش میدهم و از فواید دوست خوب و محرم راز برایش میگویم و از اهمیت بیان دردها در مداوای فشارهای روانی. از مضار لب فروبستن به وقت گفتن خدمتش عرض میکنم. چند بیتی شعر چاشنی کلامم میکنم. مخلص کلام اینکه راضی اش میکنم که حرف بزند.
میگوید: آقاجان حالم دارد از این خانم شیرین خانم عبادی به هم میخورد. دارم دیوانه میشوم پدرجان. این خانم دیگر دارد روی رهبران حزب توده را هم سفید می کند. اینهمه بی چشم و رویی در حق مردم ایران نوبر است پدرجان. نوبر.
میگویم: مشدی جان چه شد آن اظهار علاقه ها. شما نبودی که فرمودی این خانم همه چیزش شیرین است؟ نفرمودی وجناتش شیرین؟ نفرمودی حرکاتش شیرین؟ نفرمودی کلماتش شیرین؟ تازه چیزهای دیگر هم فرمودی که بنده سانسورش میکنم. بنده یک کلمه عرض کردم که بالای چشمش ابروست، شخص جنابعالی مرا سرزنش فرمودی که نگویم. حالا هم اگر چیزی بگویم یا شما ناراحت میشوی و یا آن مزدوران وزارت اطلاعات آخوندها دوباره چیز خوری شان شروع میشود. اینست که در مورد این خانم تصمیم به سکوت گرفته ام. اصرار هم نفرما که چیزی نخواهی شنید.
مشدی که انگار توی رودربایستی مانده با صدایی خسته و ناراحت میگوید:
- میدانی آقاجان همه اش تقصیر این غربی های نامرد است. اگر اینها پشت رژیم را نگرفته بودند حالا اینجوری نشده بود. یک جایزه نوبل صلح دادند به آن خانم شاخش کردند برای ملت. حالا یک چنین روزهایی که آخوندها زیر فشار هستند دوره میگذارد و از همه چیز آن پدرسوخته ها دفاع میکند. یک روز میگوید این پدرسوخته ها از پروژه های اتمی شان هدفهای صلح طلبانه دارند. حالا هم آمده در همین لندن خودمان جلسه گذاشته و از داشتن بمب اتمی آخوندها دفاع کرده و گفته
"اگر آمريکا از اين نگران است که ايران با دست يافتن به سلاح هسته ای منطقه را به آتش بکشد، بايد بداند که اين خطر هم اکنون هم در منطقه به وجود آمده است.خانم عبادی به پاکستان اشاره کرد که به گفته وی مسلمانانش بنيادگراتر از مسلمانان ايرانند، رئيس جمهور آن با کودتا و نه از راه انتخابات روی کار آمده و در عين حال بمب اتمی هم دارد.او گفت: "فرق ايران و پاکستان اين است که پاکستان دوست و فرمانبردار آمريکاست اما ايران نمی خواهد از آمريکا فرمانبرداری کند"
از شنیدن این حرفها چشمهایم از تعجب گرد میشود. جرات نمی کنم چپ چپ نگاهش کنم. بیم آن دارم که عصبانیتش بیشتر بشود و کار دستش بدهد. سنی ازش گذشته. جای پدر ماست و رعایت حالش را باید کرد. آرام میگویم:
-همین مشدی جان همین!! از شما بعیده. درسته که شما جوانیاتون توده ای بوده اید اما ماشاء اله سالهای سال است که دیگر آدم حسابی هستید مشدی جان. الهی قربان آن دستهای پینه بسته تان بروم. اینها که حرفهای بدی نیستند. با همه حزب الهی بودنش بد هم نگفته است . خوب پاکستان بمب دارد. رئیس جمهورش هم باباقوری است و تیپش هم مثل انتر است. انتخاب هم نشده و به زور به مردم چپانیده شده. یعنی در واقع خودش را چپانیده به پاکستانی های مادر مرده. مسلمانانش هم اونقده بنیادگرایند، اونقده بنیادگرایند که نگو و نپرس. تازه ولی فقیه هم ندارند. شورای نگهبان هم ندارند. حزب فقط حزب اله هم ندارند. بزرگان و آزادیخواهانی نظیر آیت اله رفسنجانی خالق پروژه های عظیمی نظیر قتلهای زنجیره ای که حتی حاضر شده به دخترش اجازه دوچرخه سواری بدهد هم ندارند. در عوض رئیس جمهور ما انتخاب شده. تازه در سه مرحله هم انتخاب شده. یکبار شورای نگهبان انتخابش کرده. بعدش ولی فقیه انتخابش کرده. بعدش حزب اله انتخابش کرده. بابا قوری هم نیست. خوش تیپ هم هست و هیچ شباهتی به میمون ندارد. دور سرش هم نور دارد. اگه یه خورده هم قدش بلندتر بود میشد جای آلن دولون توی فیلمهای فرانسوی بازیش داد. خوب این حرفها کجاش ایراد داره مشدی جان. از آن گذشته.....
حرفم را قطع میکند. عصبانی شده. دیدی چطور شد؟ نکند خدا نکرده این زن باعث سکته مشدی جان ما بشود. خدا لعنتش کند. یعنی خدا لعنت کند این اروپایی های نامرد را که اونجوری این زن را به اسم حقوق بشر و صلح و اصلاحات به ما چیز کردند. دست مشدی را میگیرم و صورتش را می بوسم. میگویم:
مشدی جان قربانت بروم شوخی کردم. بر خمینی دجال لعنت که همه این آتیشا از گور اون بلند میشود. آرام باش خواهش میکنم.
میگوید:
- آخر آقاجان این زن فکر کرده است با قبیله کورها طرف است. خاک بر سر اونهایی که توی اون جلسه نشسته بودند و جواب این حرفهای مفت را ندادند. یکی پیدا نشد که به او بگوید خر خودتی و هفت جد و آبادت. حکومت پاکستان دیکتاتوری نظامی غیر مذهبی است. ولی فقیه هم ندارند. شورای نگهبان دایناسورها هم ندارند. مسلمانان بنیادگرایش هم نقشی در حکومت ندارند. از آن گذشته اونها به این بهانه بمب اتم ساختند که کشور همسایه شان که سالهاست با آنها در گیری و جنگ دارند؛ یعنی هند، بمب اتم دارد. آنها کی خواسته اند که رهبر جهان اسلام بشوند و اسرائیل را از روی نقشه جغرافیا پاک کنند. از همه اینها مهمتر اینکه اونها و هندیها و بقیه هم بیخود بمب اتم دارند. باید بمب اونها را هم ازشان گرفت.
میگویم مشدی جان دمت گرم. خونت را کثیف نکن. حالا این خانم یک شکری خورده. حرفهای ایشان را هم بگذار به حساب یک جناحی از رژیم. جایزه صلح و حقوق بشر را ولش کن.
میگوید: راست میگویی آقاجان اینها همه از بدشانسی ما مردم ایران است. جایزه و پولش را خانم میگیرد بدبختی اش را مردم باید تحمل کنند. خاک برسر این دنیا.
حق دارد مشدی. خاک بر سر این دنیا که حقیقتا شده است دنیای نامردی.
برای دیدن دیگر نوشته های حسین پویا به وبلاگ زیر بروید
http://hosseinpooya.blogspot.com
/

شنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۵

دوستان احمدي نژاد آمد



این شعر را موقعی که احمد نژاد آمد گفتم

دوستان احمدی نژاد آمد
آن تروريست بد نهاد آمد
آنکه آماده است ايران را
پر نمايد ز قسط و داد آمد
قسط کفش و لباس و قسط غذا
"قاسط" دفتر و مداد آمد
داد هم ميکشد سر مردم
بهر تحکيم اعتقاد آمد
هنرش جمله مستراحيدن
آن هنرمند خانه زاد آمد
چونکه پنچر شده است چرخ نظام
دکتر چرخ و پمپ باد آمد
همرهش هيئت وزيرانش
پرفسور آمد، اوستاد آمد
آن يکی بر اساس حکم امام
متخصص در اقتصاد آمد
اين يکی در امور تير خلاص
صاحب علم و اجتهاد آمد
ديگری دکتر نجاسات است
بهر تنظيم نرخ باد آمد
چارمی بوده بازجوی اوين
شد سوار خر مراد آمد
به گمانش که شانس رو کرده
با دو جيب گل و گشاد آمد
مابقی جمله پاسدارانند
حکمشان از سوی ستاد آمد
دوستان احمدی نژاد آمد
بهر خشکاندن فساد آمد
ليک بيچاره او نميداند که رژيم بيش از اين نمی ماند

رباعيات اتمي




این رباعی ها را مدتی قبل گفته ام. اما به حال و هوای فعلی میخورد. 3 جون 2006
رباعیات اتمی!!

دنبال اتم دوان دوان شیخ اکبر
میزد کف دست گاهگاهی بر سر
با کیف پر از دلار سرگردان بود
در جرمنی و روسیه و هند و قطر
++++++
این بمب اتم شود مگر چاره ما
چون وصله شود به جامه پاره ما
این وحشت رفتن است یا وحشت مرگ
روغن سوزی گرفته طیاره ما
++++++
در سینه زنی اتم اتم باید کرد
الماس و طلا اورانیوم باید کرد
باید که نماز وحشت رفتن خواند
از ترس، گهی قرم قرم باید کرد
++++++
ملا ز اتم، اتم ز ملا خالی
ای شیخ پلید بیخودی خوشحالی
آن ملت ما که شاه را بیرون کرد
روزی بکشد ز زیر پایت قالی
++++++
فیزیک نخوانده، من فقیه اتمم
استاد اتم شکستن شهر قمم
در نیمه شبان همی کشم جیغ بنفش
انگار کسی گذاشته پا روی دمم

پنجشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۵



اول جون 2006

ما ایرانیا همه مون "حکیم باشی" هستیم!!

بینندگان عزیز تا یکساعت دیگه با ما باشید در برنامه میزگرد سیاسی هفته تلویزیون "صدای آمریکا". مهمان امروز ما آقای دکتر "د- ج" هستند. ایشان تا اونجایی که بنده میدونم متخصص علم جامعه شناسی هستند و در همین رشته هم در یکی از دانشگاه های اروپا تدریس می کنند. با اینحال ازشون تقاضا می کنم که خودشون هم در این مورد توضیح بدن. ضمنا بفرمایید که در رشته های دیگر نظیر وسایل ارتباط جمعی و امور اقتصادی هم تخصصی دارید یا فقط تخصصتون در زمینه جامعه شناسی است؟ خواهش میکنم
دکتر- عرض کنم اجازه بدین ابتدا خدمت بینندگان شما سلام عرض کنم. همانطور که فرمودید بنده درجه ی دکترای خودم رو در رشته جامعه شناسی از دانشگاه لندن گرفته ام و در حال حاضر هم در یک دانشگاه مشغول تدریس جامعه شناسی هستم. در هیچ رشته دیگری تخصص ندارم البته خوب در حد مطالعات روزانه مثل خواندن روزنامه و دیدن برنامه های تلویزیون در جریان مسائل دیگر هم قرار میگیرم.
مجری- آقای دکتر ضمن تشکر از حضورتون در این برنامه اجازه بفرمایین اولین سوالم رو خدمتتون بگم. عرض می کنم که موضوع جالبی که بین ما ایرانیان رایج است اینکه هر موضوعی را ما به بحث میگذاریم، از موضوع اقتصادی و یا اجتماعی و غیره بسیاری هموطنان زنگ میزنند و اظهار نظرهای قاطع می کنند. مثلا وقتی صحبت مردم داخل و مسائل اجتماعی شون میشه دوستان زنگ میزنند و هم نظر میدن و هم نسخه می پیچن و جالب هم این است که گاهی اوقات این نسخه ها با همدیگر تضادهایی دارند که آدم گیج میشه. میخواستم نظر شما رو در این مورد بپرسم.
دکتر- عارضم به حضور شما که جامعه ما جامعه ایست در مرحله قبل از مدرنیزم و در حقیقت جامعه ایست سنتی. در چنین جوامعی پدیده ای وجود دارد به اسم حکیم باشی.
مجری – منظورتون اون ضرب المثلی است که میگه حکیم باشی رو دراز کنید؟
دکتر - نخیر. الان توضیح میدم. در قدیم که هنوز علوم اینقدر شعبه های مختلف پیدا نکرده بودند مثلا در رشته پزشکی، یک نفر که دکتر میشد و یا در واقع میشد حکیم باشی، در همه زمینه های علم پزشکی اظهار نظر میکرد و به اصطلاح مریض میدید. هم دندانپزشک بود، هم شکسته بندی میکرد و هم طب داخلی و چشم پزشکی میکرد. اما در جوامع مدرن خوب در همین علم پزشکی هرکس مریض خودشو می بینه و دندانپزشک در کار چشم پزشک دخالت نمیکنه و دکتر داخلی کاری به جراحی استخوان نداره. هموطنان ما هم که هنوز از این فرهنگ خلاص نشده اند همه حکیم باشی هستند و در هر زمینه ای حتی بدون اینکه چند کتاب در اون زمینه خوانده باشند، اظهار نظر می کنند. هونطور که عرض کردم بعضی هموطنان که در زمینه موضوع مورد بحث هیچ تخصصی ندارند و حد اکثر در حد مطالعات روزانه مثل خواندن روزنامه و دیدن برنامه های تلویزیون در جریان مسائل قرار میگیرند، با حق به جانبی به خودشون اجازه میدن در همه زمینه ها نظر بدن. بعضی هم که در رشته خاصی مثلا همین جامعه شناسی تخصص دارند و فکر میکنند همین به اونها صلاحیت میده که در زمینه های دیگر هم اظهار نظر قاطع بکنند. که خوب باید این را ما یاد بگیریم که هرکس در رشته ای که تخصصش رو داره حکم کنه و اظهار نظره کنه.
مجری – متشکرم از پاسخ جامعی که دادید. قربون دهنتون. سوال دوم من اینست که ....
دکتر - ...............انقلاب نارنجی............دموکراسی........شورش خونین و کور ........
...........
مجری - سوال دهم در زمینه اقتصاد است. بفرمایید که راه حل بیرون رفتن رژیم از مشکلات اقتصادیش چیه؟
دکتر - عرض کنم که به نظر بنده رژیم می بایستی ارز رو از حالت یک بعدی و بی هویتی در آورده و به حالت ...........میشود.
مجری – سوال بعدی در مورد مسئله هسته ای رژیم است. هموطنی پرسیده اند به نظر شما به لحاظ فنی داشتن نیروگاههای آب سنگین با نیروگاههای آب سبک چه تفاوتی دارد و کدامیک برای کشور ما متناسب است؟
دکتر- عرض کنم که نیروگاههای آب سنگین در واقع آبشون سنگینه یعنی مقداری گل و لای توش هست. که باعث میشه ته نیروگاه معلوم نباشه. همین سنگینی آبشون خودش باعث میشه که ...........باشد.
مجری – متشکرم. وقتمون داره تموم میشه آقای دکتر و فقط میرسیم به یک سوال دیگه جواب بدیم. هموطنی پرسیده اند که اگر آمریکا بخواهد به ایران حمله نظامی بکند در مرحله اول چیکار باید بکند و چه تعداد سرباز نیاز دارد. ضمنا بفرمایید که فرق بین موشک کروز با تانک تی 72 از نظر نظامی چیه و هرکدام در چه مرحله ای به کار برده میشود؟
دکتر- ضمن تشکر از شما و این دوست سوال کننده باید عرض کنم که اولا موشک و تانک و این چیزا همه شون جزو ادوات جنگی به حساب میان و خوب بر اساس اطلاعات بنده در یک جنگ کلاسیک حتما از اونا استفاده میشه. ضمنا در یک حمله نظامی از نظر استراتژیکی ....................است.
مجری – متشکرم از حضور شما در این برنامه. نکته ی مربوط به حکیم باشی تون واقعا جالب و آموزنده بود. باز هم تشریف بیارید.
دکتر – بنده هم متشکرم. به امید دیدار.

برای خواندن نوشته های حسین پویا به وبلاگ زیر مراجعه کنید.
http://hosseinpooya.blogspot.com/