سی و چندسال است که طنز و چيزهاي ديگر از جمله نمايشنمامه طنز مي نويسم.در همه اين مدت همراه شوراي ملي مقاومت بوده ام زيرا معتقدم رژيم آخوندي بايد در تماميتش سرنگون شود و يک جمهوري سکولار سر کار بيايد

دوشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۵

مش غضنفر و شيرين عبادي



پنجم جون 2006
مش غضنفر و مشکلی به نام "شیرین عبادی"!!
آی آمد مش غضنفر؛ با سگرمه هایی درهم. آنچنان درهم که جرات احوال پرسی هم در آدم زایل میشود. میترسی پاسخی دندان شکن دریافت کنی و آنوقت بیا و درستش کن. اما زندگی یعنی همین جرات کردن ها. اگر مش غضنفر اینگونه عصبانی است، وظیفه این حقیر در احوالپرسی و درآوردن ته و توی قضیه بسی سنگینتر است. به قول آن بزرگوار من مرغ طوفانم مرا ازموج باکی نیست!! میگویم آی مشدی قربانت بشوم شما را چه میشود؟ کدام یک از کشتی هایت در کدامین دریای طوفان زده غرق شده که اینگونه ترش رو گشته ای؟
نیم نگاهی چپ چپانه میکند و به روی مبارک نمی آورد که انگار سوالی بوده و جوابی لازم است. قدری فاصله گرفته، سینه را صاف کرده، پا را چپ و راست گذاشته و با صدای رسا سوالم را تکرار میکنم. مشدی که گویی از خوابی گران بیدارشده، سرفه ای میکند و میگوید:
- آقا جان دست به دلم نذار. چه میخواهی از این حال خرابم. بگذار تا با درد خودم بسازم. اینجوری بهتر است.
دلداریش میدهم و از فواید دوست خوب و محرم راز برایش میگویم و از اهمیت بیان دردها در مداوای فشارهای روانی. از مضار لب فروبستن به وقت گفتن خدمتش عرض میکنم. چند بیتی شعر چاشنی کلامم میکنم. مخلص کلام اینکه راضی اش میکنم که حرف بزند.
میگوید: آقاجان حالم دارد از این خانم شیرین خانم عبادی به هم میخورد. دارم دیوانه میشوم پدرجان. این خانم دیگر دارد روی رهبران حزب توده را هم سفید می کند. اینهمه بی چشم و رویی در حق مردم ایران نوبر است پدرجان. نوبر.
میگویم: مشدی جان چه شد آن اظهار علاقه ها. شما نبودی که فرمودی این خانم همه چیزش شیرین است؟ نفرمودی وجناتش شیرین؟ نفرمودی حرکاتش شیرین؟ نفرمودی کلماتش شیرین؟ تازه چیزهای دیگر هم فرمودی که بنده سانسورش میکنم. بنده یک کلمه عرض کردم که بالای چشمش ابروست، شخص جنابعالی مرا سرزنش فرمودی که نگویم. حالا هم اگر چیزی بگویم یا شما ناراحت میشوی و یا آن مزدوران وزارت اطلاعات آخوندها دوباره چیز خوری شان شروع میشود. اینست که در مورد این خانم تصمیم به سکوت گرفته ام. اصرار هم نفرما که چیزی نخواهی شنید.
مشدی که انگار توی رودربایستی مانده با صدایی خسته و ناراحت میگوید:
- میدانی آقاجان همه اش تقصیر این غربی های نامرد است. اگر اینها پشت رژیم را نگرفته بودند حالا اینجوری نشده بود. یک جایزه نوبل صلح دادند به آن خانم شاخش کردند برای ملت. حالا یک چنین روزهایی که آخوندها زیر فشار هستند دوره میگذارد و از همه چیز آن پدرسوخته ها دفاع میکند. یک روز میگوید این پدرسوخته ها از پروژه های اتمی شان هدفهای صلح طلبانه دارند. حالا هم آمده در همین لندن خودمان جلسه گذاشته و از داشتن بمب اتمی آخوندها دفاع کرده و گفته
"اگر آمريکا از اين نگران است که ايران با دست يافتن به سلاح هسته ای منطقه را به آتش بکشد، بايد بداند که اين خطر هم اکنون هم در منطقه به وجود آمده است.خانم عبادی به پاکستان اشاره کرد که به گفته وی مسلمانانش بنيادگراتر از مسلمانان ايرانند، رئيس جمهور آن با کودتا و نه از راه انتخابات روی کار آمده و در عين حال بمب اتمی هم دارد.او گفت: "فرق ايران و پاکستان اين است که پاکستان دوست و فرمانبردار آمريکاست اما ايران نمی خواهد از آمريکا فرمانبرداری کند"
از شنیدن این حرفها چشمهایم از تعجب گرد میشود. جرات نمی کنم چپ چپ نگاهش کنم. بیم آن دارم که عصبانیتش بیشتر بشود و کار دستش بدهد. سنی ازش گذشته. جای پدر ماست و رعایت حالش را باید کرد. آرام میگویم:
-همین مشدی جان همین!! از شما بعیده. درسته که شما جوانیاتون توده ای بوده اید اما ماشاء اله سالهای سال است که دیگر آدم حسابی هستید مشدی جان. الهی قربان آن دستهای پینه بسته تان بروم. اینها که حرفهای بدی نیستند. با همه حزب الهی بودنش بد هم نگفته است . خوب پاکستان بمب دارد. رئیس جمهورش هم باباقوری است و تیپش هم مثل انتر است. انتخاب هم نشده و به زور به مردم چپانیده شده. یعنی در واقع خودش را چپانیده به پاکستانی های مادر مرده. مسلمانانش هم اونقده بنیادگرایند، اونقده بنیادگرایند که نگو و نپرس. تازه ولی فقیه هم ندارند. شورای نگهبان هم ندارند. حزب فقط حزب اله هم ندارند. بزرگان و آزادیخواهانی نظیر آیت اله رفسنجانی خالق پروژه های عظیمی نظیر قتلهای زنجیره ای که حتی حاضر شده به دخترش اجازه دوچرخه سواری بدهد هم ندارند. در عوض رئیس جمهور ما انتخاب شده. تازه در سه مرحله هم انتخاب شده. یکبار شورای نگهبان انتخابش کرده. بعدش ولی فقیه انتخابش کرده. بعدش حزب اله انتخابش کرده. بابا قوری هم نیست. خوش تیپ هم هست و هیچ شباهتی به میمون ندارد. دور سرش هم نور دارد. اگه یه خورده هم قدش بلندتر بود میشد جای آلن دولون توی فیلمهای فرانسوی بازیش داد. خوب این حرفها کجاش ایراد داره مشدی جان. از آن گذشته.....
حرفم را قطع میکند. عصبانی شده. دیدی چطور شد؟ نکند خدا نکرده این زن باعث سکته مشدی جان ما بشود. خدا لعنتش کند. یعنی خدا لعنت کند این اروپایی های نامرد را که اونجوری این زن را به اسم حقوق بشر و صلح و اصلاحات به ما چیز کردند. دست مشدی را میگیرم و صورتش را می بوسم. میگویم:
مشدی جان قربانت بروم شوخی کردم. بر خمینی دجال لعنت که همه این آتیشا از گور اون بلند میشود. آرام باش خواهش میکنم.
میگوید:
- آخر آقاجان این زن فکر کرده است با قبیله کورها طرف است. خاک بر سر اونهایی که توی اون جلسه نشسته بودند و جواب این حرفهای مفت را ندادند. یکی پیدا نشد که به او بگوید خر خودتی و هفت جد و آبادت. حکومت پاکستان دیکتاتوری نظامی غیر مذهبی است. ولی فقیه هم ندارند. شورای نگهبان دایناسورها هم ندارند. مسلمانان بنیادگرایش هم نقشی در حکومت ندارند. از آن گذشته اونها به این بهانه بمب اتم ساختند که کشور همسایه شان که سالهاست با آنها در گیری و جنگ دارند؛ یعنی هند، بمب اتم دارد. آنها کی خواسته اند که رهبر جهان اسلام بشوند و اسرائیل را از روی نقشه جغرافیا پاک کنند. از همه اینها مهمتر اینکه اونها و هندیها و بقیه هم بیخود بمب اتم دارند. باید بمب اونها را هم ازشان گرفت.
میگویم مشدی جان دمت گرم. خونت را کثیف نکن. حالا این خانم یک شکری خورده. حرفهای ایشان را هم بگذار به حساب یک جناحی از رژیم. جایزه صلح و حقوق بشر را ولش کن.
میگوید: راست میگویی آقاجان اینها همه از بدشانسی ما مردم ایران است. جایزه و پولش را خانم میگیرد بدبختی اش را مردم باید تحمل کنند. خاک برسر این دنیا.
حق دارد مشدی. خاک بر سر این دنیا که حقیقتا شده است دنیای نامردی.
برای دیدن دیگر نوشته های حسین پویا به وبلاگ زیر بروید
http://hosseinpooya.blogspot.com
/

هیچ نظری موجود نیست: