سی و چندسال است که طنز و چيزهاي ديگر از جمله نمايشنمامه طنز مي نويسم.در همه اين مدت همراه شوراي ملي مقاومت بوده ام زيرا معتقدم رژيم آخوندي بايد در تماميتش سرنگون شود و يک جمهوري سکولار سر کار بيايد

چهارشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۵

احمدي نژاد؛ آخوند مکلا


23 آگوست 2006

احمدی نژاد؛ آخوند "مکلا"*

وقتی صحنه ای را دیدم که پاسدار احمدی نژاد آدمکش و تیرخلاص زن جلوی دوتا آخوند که یکیش یادم نیست مصباح یزدی بود یا یک دایناسور دیگر، نشسته و در باره هاله نوری که موقع سخنرانی در سازمان ملل دورش را گرفته بود تعریف میکرد، اصلا شک نکردم که یارو را یک عده دست انداخته اند و این حرفها را بهش زده اند و او هم به خاطر حماقتش باورش شده. به هیچوجه مشکوک نشدم که این یارو از آن بچه پرروهایی است که دست ده تا آخوند را در پررویی از پشت بسته و آن حرفها ساخته ذهن علیل خودش است. آنروز هم خنده ام گرفت و هم گریه ام. خنده از اینکه به خودم گفتم این یارو واقعا یک طویله خر است که در قرن بیست و یکم که دوران انقلاب آگاهی و علم است این حرفها را میزند و گریه از این بابت که فکر کردم بیچاره ملت و کشوری که این الاغ دوطبقه رئیس جمهورش شده. شک نباید کرد که هم پدر ملت را درخواهد آورد و هم پدر مملکت را. اما همین سه چهار روز پیش که دیدم در مصاحبه با یک خبرنگار خارجی، با پرروئی تمام به نوعی منکر این شد که در حضور آن دوتا آخوند آن حرفها را زده و فیلم آن جلسه را میلیونها نفر دیده اند، آنوقت به خودم گفتم که مردحسابی باز هم گول ظاهر یک آدم بی سروپا را خوردی. این یارو در عین حال پاسدار و جنایتکار بودن، یک آخوند "مکلا"ست.
این شعر هم داستان همان هاله نور و همان حرفهایی است که در حضور آن دوتا آخوند زد:

آن هاله نوری که به دور سر ما بود
البته به مرگ پدرم کار خدا بود

ده سال به درگاه خدا ناله نمودم
این نور گمانم هم از آثار دعا بود

نالیدم و نالیدم و نالیدم و دیدم
آمد ملکی بال و پرش زرد و سیا بود

در دست چپش لامپ، به دست دگرش سیم
آماده تنظیم امور علما بود

بر دور سرم هاله ای از نور بچسباند
یک هاله که انگار یه بشقاب طلا بود

برخی به غرض زیر سوالم بکشیدند
گفتند که آن نور چرا رنگ حنا بود

برخی گله کردند هم از روی حسادت
گفتند در آن نصف شبی نور کجا بود

القصه در آن یو ان و در آنسوی دنیا
آن هاله دور سرم انگشت نما بود

از پشت تریبون نظری کردم و دیدم
مبهوت سخنهام نگاه روسا بود

کس جرات برهم زدن پلک ندارد
انگار که زنبور خرک توی هوا بود

وقتی که به مصباح من آن قصه بگفتم
فرمود که آن هاله که بر گرد شما بود

یا از اثر اشک و دعاهای شبانه
یا از اثر تیر به مغز " کفرا" بود

بسیار زدم تیر به کفار و منافق
نورانی از آن کار شدم. حق با آقا بود

* یعنی آخوند لباس شخصی

برای دیدن نوشته های دیگر حسین پویا به وبلاگ زیر بروید
http://hosseinpooya.blogspot.com/

هیچ نظری موجود نیست: