مش غضنفر و شکست تیم ملی فوتبال!!
پاک در هم رفته ام و حالم گرفته است. حوصله هیچکس را ندارم. عجب ضربه ای خوردیم ها. اینهمه بدشانسی واقعا نوبر است. ای بخشکی شانس. فکر میکردم با پیروزی تیم فوتبال چند روزی شادمانی و خوشحالی خواهیم کرد و شیرینی خوران راه می اندازیم. اما نشد که نشد. شکست پشت شکست. تیرمان به سنگ خورد. حالمان گرفته شد. آخر چرا باید همه اش تیمهایی مثل برزیل و مکزیک برنده بشوند. اینها که کشورشان اروپایی نیست. وضع اقتصادیشان هم بدتر از ایران نباشد بهتر نیست. چرا آخر چرا؟ میگویم مش غضنفر جان، قربانت بروم مرا به حال خودم بگذار. حوصله بحث و گفتگو ندارم. حالم از این شانس دارد بهم میخورد. اگر هزارتا سکه طلا از آسمان ببارد یکیش توی دست ما نمی افتد اما اگر دوتا سنگ از آسمان بیفتد یکیش میخورد توی سرمان یکیش هم میخورد توی کاسه آشمان.
میگوید:
- آقاجان از خر شیطان پیاده شو. شانس کدام است. سرکار که بحمداله اهل دانش واستدلالی پدرجان. به قول قدیمی ها؛ چو تو خود کنی اختر خویش را بد. مدار از فلک چشم نیک اختری را. اصلا موضوع چیه پدرجان؟ حوصله ندارم کدام است؟ داشته باشی یا نداشته باشی باید قضیه را تعریف کنی.
میگویم: مشدی جان شما انگار حس وطن پرستی تان نم کشیده. تیم ملی فوتبال ایران شکست خورده و سرکار عالی ککتان نمیگزد.
چپ چپ نگاهم می کند. اما اگر فکر کرده من از این طرز نگاه کردن ترس برم داشته و جا میزنم کور خوانده. میگویم:
- مشدی جان احترامت را دارم اما حوصله ات را ندارم. رهایم بفرما تا در تنهایی بر این بخت بد لعنتی بکنم و بر این شانس بد اشکی بریزم.
میگوید: آقاجان کور خوانده ای. از قدیم گفته اند اول برادریت را ثابت کن بعد ادعای ارث و میراث کن. اولین اشتباهت اینست که فکر کرده ای آن تیمی که باخته تیم ملی فوتبال ایران بوده. نه جانم. نه عمرم. نه پدرجان.
میگویم: مشدی جان ما را دست نینداز. همان تیم ملی فوتبال ایران بود که با مکزیک بازی کرد و سه بریک باخت. با پرتقال بازی کرد و دو هیچ باخت. نکند میخواهی بگویی که من خواب دیده ام و تیم ملی ایران یا هنوز بازی نکرده و یا برنده شده؟
میگوید: نه آقاجان. هیچکدام. اصلا تیم ملی ایران برای مسابقه نیامده. آن تیمی که سرکار دیدید پدرجان، تیم ملی فوتبال ایران نبود.
میگویم: نگو مشدی جان نگو. کلاهمان توی هم میرود ها!
میگوید: آقاجان شما دیگر چرا خوشخیال شده ای؟ از کی تا بحال آخوندها تیم ملی به مسابقات می فرستند. ممکن است زیر انواع فشارها مجبور شده باشند چند تایی هم فوتبالیست "خود نفروخته" را به عنوان عضو تیم بپذیرند، اما در مجموع این تیم، تیم فوتبال رژیم آخوندی است پدرجان. از مربی گرفته تا سرپرست تیم و کاپیتان تیم همه به نوعی مزدور آخوندها هستند.
میگویم: نگو مشدی. نگو. دلم را آتش نزن. این حرفها توی کت من نمیرود. خودت را عذاب نده. آن علی دایی سی و هفت ساله مزدور رژیم است؟ فکر کرده ای علت بودن او در تیم ملی اینست که مزدور رژیم است؟ نخیر مشدی جان. بیچاره با این سن زیاد و آن کمر صدمه دیده احساس مسئولیت کرده و آمده به میدان. لابد بازی کن جوانتر بسیجی که مرید ولی فقیه باشد و احساس مسئولیت هم بکند نداشته اند. اینست رسم قدرشناسی مشدی جان؟
میگوید: آقاجان مثل اینکه سرکار حواست پرت است. خوب اگر دلت میخواهد تیم ملی داشته باشی و تیم ملی ات در مسابقات جهانی باشد، حقت است پدرجان. از قدیم گفته اند آرزو بر جوانان عیب نیست. دردت را می فهمم. اما مگر آخوند جماعت اجازه میدهد که هر کس صلاحیتش از همه بالا تر بود به میدان بیاید؟ مخصوصا اگر نخواهد مجیز آخوندها را هم بگوید و شب مسابقه در مراسم دعا خوانی و سینه زنی شرکت کند. اصلا از کی تا بحال دار و دسته آخوند و امثال احمدی نژاد ملی گرا شده اند؟
میگویم: شما هم عادت کرده ای که همه چیز را سیاسی ببینی مشدی جان. چطور است یک جشنی هم راه بیندازیم که تیممان باخته؟ اونهمه هموطن مسابقه را دیدند و از ته دل هورا کشیدند. آخرش هم امیدشان نا امید شد. طفلکی ها. آدم دلش کباب میشود.
میگوید: همانها را میگویی که پرچم رژیم آخوندی را سر دست بلند کرده بودند و سرود آخوندها را خواندند پدرجان؟
میگویم: دیگر داری شورش را در میاوری مشدی. همه که پرچم رژیم را بلند نکرده بودند. خیلی ها بدون پرچم رفته بودند تیم ملی را حمایت کنند. اینها که دیگر گناهی نکرده اند.
میگوید: چه عرض کنم آقاجان. از قدیم گفتن یارو به مار ماهی میمونه. نه ماره نه ماهی. اینام وقتی میخواستن پناهندگی بگیرن با رژیم مبارزه مسلحانه کرده بودند و جانشون در خطر بود. وقتی هم که پاس اروپایی توی جیبشان گذاشتن شدن هموطنان عزیز آخوندها. حالا هم دلشون برای دیدن فوتبال و بازی علی دایی لک زده.
میگویم: مشدی جان دست بردار. ورزش را که دیگر نباید سیاسی کرد قربانت بروم. مبارزات سرکار و دوستان و رفقایت سرجاش. رژیم سی هزار نفر را قتل عام کرده قبول اما به فوتبال و تماشاچی چه مربوطه؟ مردم را به خاک سیاه نشانده قبول، خوب چه ربطی به فوتبال دارد؟ خیلی ها فقط رفته بودند تیم ملی شان را تشویق کنند. اقلا دست از سر تیم ملی بردار. حالا که باخته بگذار با خودم تنها باشم و با درد خودم بسوزم و بسازم.
میگوید: میخواهی بسوزی، بسوز پدرجان. اما توی خلوت خودت یک سوال را هم به خودت جواب بده. به قول معروف کج بشین راست بگو. اگر این تیم برنده میشد چه کسی نفعش را میبرد؟ مردم و یا رژیم و دارو دسته احمدی نژاد؟ لابد احمدی نژاد به تلویزیون میامد و کلی سر مردم منت میگذاشت که در اثر حمایتهای دولت نوکر ولایت فقیه فوتبال ما ارتقاء پیدا کرده. همین علی دایی و سرپرستهای تیم که پیراهن تیم ملی را به احمدی نژاد دادند چه حالی پیدا میکردند پدرجان؟ لابد از دست ولی فقیه جایزه میگرفتند و دست آقا را هم میبوسیدند. فقط یارو باید تیر خلاص زده باشد که همدستی اش با آخوندها را قبول کنی؟ آیا احمدی نژاد نگفته که اگر اینها به دور دوم مسابقات برسند برای دیدن مسابقاتشان به آلمان خواهد آمد؟ آقاجان، قربانت بروم این اگر بهره برداری سیاسی نیست پس چیه؟ اقلا به این حرفها فکر کن.
حرفش را قطع می کنم. حوصله شنیدن این حرفها را ندارم. چرا هرچیزی که به مملکت ما مربوط میشود باید سیاسی بشود؟ اگر این خودش از بدشانسی نیست پس از چیست؟
میگویم: باشد مشدی جان بهش فکر میکنم. اما چه جای فکر کردن دارد؟ تیم ملی ما باخته. دیگر چرا باید فکر کنم؟ ای بخشکی شانس. همه اش از بدشانسی ما ایرانیاس. آخ که چه باحال میشد اگر به دور دوم میرسیدیم. ای بخشکی شانس. به قول مشدی از قدیم گفته اند اگر ما شانس داشتیم اسممون شمس اله بود.