24 مرداد 1394
بود یک شیخی اوباما نام او
جمله شیخان عالم رام او
چونکه حاکم بود در ملک فرنگ
مردمان را سیخکی می کرد رنگ
هر زمان می کرد بر منبر جلوس
بهر ملت خویش را می کرد لوس
دستیاری داشت نامش جان کری
ماجرا ها داشت چون "تام و جری"!
در سفرهایی که می کرد آن کری
گفتگو می کرد او از هر دری
در یکی از این سفرها در عراق
شد گرفتار دو تا ملای چاق!
جان کری تا آن دو ملا را بدید
اولش ترسید و رنگش شد سپید
بعد با خود گفت ترسم نا بجاست
ای کری این وقت شب دشمن کجاست؟
حرفشان را بشنو و دل بد مکن
بی دلیل این حرفها را رد مکن
پس بزد لبخند و گفت اهلا بِکُم (سلام بر شما)
از نجف هستید یا از شهر قم
یک نفر از آن دو تا با دلخوری
گفت لاکن خفه شو ای جان کری
من خودم روح امام راحلم
خون شده از دست امریکا دلم
کشورت از صدر اسلام عزیز
دشمن اسلام بوده زیر میز
ضربه هایی که شما بر ما زدید
واقعا لاکن شما خیلی بدید
توطئه هاتون توی جنگ احد
باعث پررویی کفار شد
آن حمایت ها که کردید از یزید
شد همه یک مار و مارا هم گزید
الغرض یا توبه کن ای محتشم
یا تو را از اسب پائین می کشم
پس برو نزد اوبامای کبیر
حق روح اله را از او بگیر
پس بگو با او که ای شیخ قدیم
ما برای خدعه کردن آمدیم
کار ما را راه بنداز ای جوان
سیدعلی را جزو یارانت بدان
ای اوباما سیدعلی را شاد کن
از من و کارتر همیشه یاد کان
گر بماند سیدعلی در راس کار
کار خیری مانده از تو یادگار
جان کری چون این سخن ها
را شنید
در دلش خندید و دستی را کشید!
گفت با آن شیخ های مردِ رِند
من خودم با سیدعلی هستم فِرِند!
از من این پیغام سوی او ببر
روس را ول کن بیا از ما بخر
پس بفرما توی اردوگاه ما
قر بده در منطقه همراه ما