سی و چندسال است که طنز و چيزهاي ديگر از جمله نمايشنمامه طنز مي نويسم.در همه اين مدت همراه شوراي ملي مقاومت بوده ام زيرا معتقدم رژيم آخوندي بايد در تماميتش سرنگون شود و يک جمهوري سکولار سر کار بيايد

جمعه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۸

شماره سوم از داستان دنباله دار پایان نامه سیدعلی خامنه ای



هشتم بهمن 1388

پایان نامه سیدعلی خامنه ای – شماره سوم

چنانچه در شماره پیشین به عرض سروران عزیز رساندم، پس از آنکه مجمع دایناسورهای پیر کفتار مردم خوار و سرپاسدارهای جنایتکار بی اختیار در بیت العنکبوت خامنه ای روضه خوان منقل نشان جمع شدند، آن فقیه نابکار دریافت که حسین شریعتمدار تواب ساز گردن دراز و قاضی سعید مرتضوی چاچول باز همچون گراز غایبند. پس تصور کرد که همچنانکه او خواسته، آن حسین شریعتمدار نامبرده، آن سعید مرتضوی فلکزده را برای خوراندن واجبی به حمام برده و عنقریب خبر شهادت جانگداز آن خدمتگذار ولی فقیه به گوش جهانیان خواهد رسید و اینک دنباله ماجرا.

بر یاران و عزیزان پوشیده مباد که چنانکه خبر گزاریها گزارش کرده اند، آن شریعتمداری نابکار به مناسبت دوستی دیرینه که با آن قاضی آدمکش بدکردار داشت، با خود اندیشید که وقت آن است که شرط دوستی و مودت بجای آورده و آن قاضی نامبرده را در جایی مخفی نموده و ظرف واجبی خالی را به ولی فقیه کامکار منقل نگار نشان داده و اینگونه وانمود کند که آن قاضی فلکزده محتویات ظرف را بلعیده و این زمان در گوری گمنام آرمیده. چنانکه گفته اند:

شریعتمدار آی شریعتمدار
دوای نظافت نیاور به کار

مکش قاضی رند خونخوار را
فراموش کن حکم دربار را

که او هم رفیق خودت بوده است
به خون یلان دستش آلوده است

و اما چون آن اذناب دون صفت و ناکسان بی معرفت به گرد خامنه ای پلشت حیوان سرشت سیاه سرنوشت جمع آمدند، آن فقیه یک شبه ابتدا نان و آبشان داد و آنگاه مدتی دور سر تابشان داد و وعده سرابشان داد و سپس فرمود که ای یاران مارا مشکلات فراوان شده. در روز عاشورا جمعیتی بیشمار به خیابان آمده و مرا که امام و پیشوا و فقیه شمایانم یزید دیکتاتور خوانده و بسیار لعن کرده اند. اگر جلوی این سیل بنیان کن را نگیریم همه چیز را خواهد برد. کشتیبان را سیاستی دیگر لازم است. بنالید ای نابخردان مفتخور تا بدانم که چه بایدمان کرد. به قول شاعر گمنام:

عنقریب است که از ما اثری باقی نیست
شیشه بشکسته و می ریخته و ساقی نیست

شیخی بوزینه شمایل ریش قرمز، حائری نام، شیطان مرام، از آن میان برخاسته زمین ادب بوسه داده و فرمود؛ ای آقا تو بزرگی و ما همه موشیم. هرچه بگویی ما سراپا گوشیم. این بنده اگر پاره ای از اوقات گوی سبقت از درازگوش مظلوم و بارکش مغموم یعنی حضرت خر، می ربایم اما فدایی رهبرم و هرچه گویی به گوش جان بشنوم. اگر پای کارخانه و معدن و امتیاز فلان و بهمان در میان باشد مرا توانی آنچنان در زبان است که فتوای قتل مخالفان یکجا بدهم. چه فرمایی؟ بدهم یا ندهم؟

ای رهبر بزرگ فدای تو مادرم
آتش گرفت از غم ناز تو جیگرم

ای رهبر فقیه تو دادی مرا مقام
سهم مرا ز نفت فرستاده ای مدام

من خاک زیر پای تو و قالی تو ام
من لاجوردی تو و خلخالی تو ام

باید که کشت هرکه تورا نیست نوحه گر
باید که کشت هرکه نباشد مرید خر

بر اهل دانش و بینش پوشیده مباد که آن فقیه بینوا و آن روضه خوان گدا چون این چنین چاپلوسی از آن شیخ ریش قرمز حائری نام جویای مقام و آن احمق پول پرست دستمال یزدی به دست شنید چنان خوش خوشانش شد که فریاد لذتا لذتا از چهار ستون بدنش بر عالم اعلی بلند شد و در همان حالت خلسه رئیس دفترش را فرمود که ای شیخ فی الفور کاغذ و قلم بیاور و قباله ی امتیاز کارخانه ذوب فلزات ظریفه را به نام این ظریف طبع مرد بزرگوار و این عالم خوش ریش خوش کردار ربانی رفتار مرقوم کن تا آیندگان بدانند که ما که رهبر مستضعفین جهان هستیم در دست و دل بازی کم از حاتم طائی نیستیم و بسیار معدن و کارخانه از بیت المال به یاران یکرنگ حبه کرده ایم. پس رو به بقیه حضار کرده و فرمود آیا از میان شمایان کسی هست که کلامی بهتر از آنچه این شیخ گفت بگوید و راهی برای نجات از این اوضاع مرا بنمایاند. که ناگاه مصباح یزدی حرام لقمه آدم کش، من و من کنان از جای برخاست و عرض کرد:

رخصتم ده تا نهان از مردما آیم بسویت
آن سر و آن سینه، آن بالای رعنا را ببوسم

ای بزرگواری که از کان کرمت غریبه و آشنا، خودی و غیر خودی، خورده اند و برده اند و باز هم روح تو را آزرده اند، رخصت بدهید تا مراتب نوکری و چاکری خود را چنان به عرض برسانم که گوش فلک از شنیدن عرایضم کر شود و صد همچون احمدی نژاد از این گفته ها خر شود. چنانچه شاعر شیرین سخن فرموده است:

ای تو از گوستاو لوبن گوستاو تر
از همه گاوان عالم گاو تر

ای اگوس کنت تمام حوزه ها
در جوانی خوانده ای بس روضه ها

ای سرت مثل سر شاه جهان
هیکلت مثل سهند و سبلان

دشمن تو دشمن دین و خداست
کله بدخواه تو از تن جداست

القصه آن شیخ ریش دراز و آن نامرد حقه باز چنین ادامه داد که ای رهبر عزیز بدان و آگاه باش که ما همه خدمتگذار خانه تو ایم. راویان اخبار چنین حکایت کرده اند که آن سیدعلی نابکار از حال آن شیخ و از جانفشانیهای وی در راه اعتلای نظام آخوندی باخبر بود. اما از روی سیاست و بر سیاق کیاست اینگونه اراده کرده که آن شیخ خود را معرفی نماید تا آن دیگران از او بیاموزند و آتش منقل او را بیفروزند. پس بدو فرمود که ای شیخ بگو تا بدانیم که تو که هستی و چه کرده ای. آن مصباح یزدی نامبرده فرمود که ای رهبر کبیر و ای مراد دلیر، من آنم که آنی جهانی تپانم ته استکانی. من آنم که چاه جمکران را که برای ما چونان بانک ملی است بسیار رونق دادم و آن هاله نور بر گرد سر احمدی نژاد بدنهاد مزدور بینداختم و او را بر کارهای خارق عادت و نوکری رهبر کبیر قادر ساختم.

آن هاله نوری که به دور سر او بود
کار خود مان است، که او خود چو کدو بود

آن قاضی سعید معروف را من راه انداخته و بسیار حمایت کردم و چون سگ هار به جان زندانیان دیگر اندیش و جراید انداختم تا چنان کند که هیچ جنبنده ای را یارای مخالفت با رهبری همچون تو نبایشد و هیچکس با کلام خود بر تو لجن نپاشد. من همانم که بر قتل دشمنان رهبر فتوا دادم. من آنم که فتوای قتل روشنفکران و دیگر اندیشان دادم و اکنون اگر اراده کنی و ریش بجنبانی، پاسداران به جان مردم بیندازم تا بگیرند و پاره پاره شان کنند.
خبر چینان سرمست و وبلاگیان زبردست گفته اند که آن خامنه ای شقاوت پیشه یاران گفت که بهوش باشید که ما تا بحال از این مردمان بسیار کشته ایم. با فتوا و بی فتوا. پس برما معلوم شده که از این کار به جایی نرسیم و از کشتار و حبس و شکنجه طرفی نبندیم و عنقریب است که خلق به خانه من فرود آیند و انتقام خون جوانانشان از من بستانند. آنچنان که گفتم مارا سیاستی دیگر لازم است که چون الاغ در گل مانده و راه پس و پیش نداریم.

هیچ رهبر نیست درمانده چو من
چون الاغی مانده ام اندر لجن

گریه کن بر حال زارم احمدی
آمدی بر روزگارم تر زدی

کاش من راه فراری داشتم
کاش از خود اختیاری داشتم

دشمنانم در کمین از پیش و پس
خلق غرانند و من مثل مگس

کشتن مردم ندارد فایده
بیش از این بر قتلشان فتوا نده

راه حل دیگری پیدا کنیم
کرده های خود همه حاشا کنیم

آن شیخان و پاسداران از شنیدن این سخنان حزن انگیز اشک از چشمانشان روان و جسم نحیفشان لرزان و برق سه فاز از ماتحتشان گریزان شد. مدتی سکوت کردند و ناگهان همان مصباح حرام لقمه سر از گریبان برآورد که یافتم یافتم. مرا نظر اینگونه است که فی الحال متخصص احضار روح بیاوریم و روح امام راحل احضار کنیم تا از او صلاح و مصلحت کنیم و راه حل بخواهیم شاید بر ما رحم آورد و چاره کار به ما بنمایاند.

ادامه دارد
--------

پنجشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۸

داستان دنباله دار پایان نامه های سیدعلی خامنه ای- شماره دوم

پایان نامه سیدعلی خامنه ای - شماره دوم
بر اصحاب عشق و معرفت پوشیده نیست و بر یاران دشمن کوب اینترنت و یو تیوب هم پوشیده مباد که چون هریک از یاران و اذناب آن گدای بی شعور، و آن سرمست غرور، از راه دور به بیت العنکبوب بی عبور رسیدند، با نصیحت رئیس دفتر آن نابکار مواجهت یافتند که می فرمود: ایهاالاصحاب چون در محضر "آقا" وارد شوید اول پای چپ برزمین نهید و آنگاه بر پای آن "نایب امام" بوسه زنید. زنهار که شعر نخوانید و شعار ندهید که آن بزرگوار را از خروش دشمن زبون سخت هراس بر دل افتاده و وی را دل پیچه ای مشکل افتاده، چنانکه گفته اند؛

از خروش مردم اندر کوچه ها
خورده گویی سیدعلی آلوچه ها

گشته بدجوری اسیر پیچ دل
کرده ما را پیش دشمن بس خجل

سیلی مردم چنان گیجش نمود
کز سرش عمامه اش افتاده بود

رنگ رویش مثل گچ گشته سپید
کرده از ما یکسره قطع امید
ادامه داستان را اینج بخوانید پایان نامه سیدعلی خامنه ای- شماره دوم

سه‌شنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۸

پایان نامه سیدعلی خامنه ای - شماره اول


بر ارباب جراید و اصحاب اینترنت پوشیده نماند که آن شیخ نابخرد نابکار و آن قاتل مردان و زنان نامدار، چون فریاد کوه مردان و شیرزنان ایرانی را از خیابانهای تهران شنید، رنگ از رویش پریده، آه از نهادش برآمده، هفت ستون بدنش به لرزه درآمده و عرق سرد تمام هیکل دیرک نشانش را فراگرفت.

چو بشنید آن نعره ها سیدعلی
بلرزید در زیر او صندلی

یکی جیغ زد چون شغال اسیر
که گشته گرفتار چنگال شیر

بلرزید چون بید و رنگش پرید/
یکی آه سردی ز دل برکشید