سی و چندسال است که طنز و چيزهاي ديگر از جمله نمايشنمامه طنز مي نويسم.در همه اين مدت همراه شوراي ملي مقاومت بوده ام زيرا معتقدم رژيم آخوندي بايد در تماميتش سرنگون شود و يک جمهوري سکولار سر کار بيايد

دوشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۹

خواب رفسنجانی



رهنمود خمینی برای نجات رفسنجانی

رفسنجانی مدعی است که بارها خمینی را در خواب دیده و از او رهنمود گرفته. او شرح و تفسیر آخرین خواب خود را در مجلس خصوصی برای دوستانش تعریف کرده است. راست یا دروغش به عهده خودش. راوی بی تقصیر است.

خواب دیدم که امام آمده است
شاخه ای گل به سر من زده است

گفت ای اکبر رفسنجانی
تو چرا اینهمه سر گردانی

موقع خواب چرا غمگینی
خواب آشفته چرا می بینی

از چه ناراحتی ای اکبر من
بخورد درد و بلات تو سر من

پاک کن اشک خودت را تپلی
خط نینداز بر آن لپ گلی

گفتم ای روح خدا در ملکوت
حل کن این مشکل من جان عموت

سیدعلی کرده مرا پاک مچل
سرم از غصه او گشته کچل

بعد از آن روح خدا زد تو سرم
و به من گفت که من خیلی خرم

گفت ای مردک بی ریش الاغ
من ندارم مث تو خنگ سراغ

پیش از اینها تو ملیجک بودی
صاحب دنبک و دستک بودی

تو خودت خامنه را خر کردی
با کلک یکشبه رهبر کردی

سالها جای تو اون بالا بود
عشق می کردی و نیشت وا بود

هرکه می کرد مخالف خوانی
می کشیدیش اوین مهمانی

به نویسنده و چه و چه نگار
میزدی نیش کشنده مث مار

در کفت بود همه بیت المال
جیب های تو پر از مال حلال

توی ایوان زیر "داس مه نو"
قیمه می خوردی و باقالی پلو

حالیا مثل پشه زر می زنی
بر نصیحت هام تو تر می زنی

من نگفتم مگه این شیخ گدا
آخرش می کنه بیچاره ترا

او ترا با چه و چه چیز می کنه
اون دوتا لپ ترا جیز می کنه

گفتم آقا به فدای کلکات
جان صد همچو ملیجک به فدات

تو بگو من چه کنم چاره کنم
تا به کی هی خودمو پاره کنم

شده ام سکه یک پول سیاه
جان به لب گشته ام از دست سپاه

ای امام من و ای مرشد من
خدعه یادم بده و حرف بزن

بعد از آن گفت امام ای اکبر
بیخودی اینور و اونور تو نپر

چاره درد تو لاکن کلکه
مکر کن، حیله بزن ای خرکه

دشمن تو نه فقط سید علیه
احمدی هم پی اون صندلیه

تفرقه بین دوتا شان بنداز
لاکن از پیش خودت حرف بساز

بد بگو پیش یکی از دگری
بش بگو اون یکی گفته تو خری

الغرض یاد بگیر از خود من
خدعه کن با همه و حقه بزن

تا به اینجا برسد صحبت ما
شد امام از نظرم نا پیدا
---------------------
وبلاگ نوشته های حسین پویا
http://hosseinpooya.blogspot.com/

جمعه، مهر ۰۲، ۱۳۸۹

حرفهای من در مراسم یاد بود ستار لقایی


مراسم یادبود ستار لقایی که در 23 سپتامبر 2010 در سالن شهرداری ایلینگ لندن با حضور نزدیک به چهارصد نفر برگزارشد. گفتار پایانی این مراسم توسط حسین پویا دوست نزدیک ستار لقایی انجام گرفت.
به یاد دوست نازنینم ستار عزیز
من زیاد وقتتون رو نمی گیرم. چند دقیقه فقط احساساتم رو بطور مختصر در باره ستار عزیز و رفتنش میگم. اجازه بدید اول دوتا رباعی را که استاد خویی برای رفتن ستار گفت براتون بخوانم
یک
وقتی به دل از جهانِ انسان سیریم،
فرسوده تن از جفای او، می میریم:
می میریم و می نهیم داغ اش بر دل:
یعنی ازش انتقامِ خود می گیریم.

دو

بگذشت ز امروز و به فردا پیوست.
بگذاشت گذشتن و به "مانا" پیوست.
نیکان را فردوس همان تاریخ است:
ستّارِ عزیز هم بدانجا پیوست.

باورم نمیشود که دارم در باره رفتن ستار حرف می زنم. خیلی دلم میخواست که در زنده بودنش این مراسم رو به عنوان مراسم قدر شناسی از زحمات دراز مدت ستار برای پیشبرد ادبیات مبارزاتی در خارج از کشور برگزار میکردیم. اما حیف که غفلت کردیم. رفتنش برای من که یکسال گذشته را تقریبا در کنار او گذراندم و اگر نه هر روز که یک روز در میان با او بودم و در جریان پیشرفت مریضی اش و درد و رنجی که می کشید بودم بسیار سخت بود. اصلا دلم نمیخواست که او را از دست بدهم. باورم نمیشد که این سرطان لعنتی بتواند او را از پای دربیاورد؛ نه برای اینکه سرطان را دست کم میگیرم اما فقط به این دلیل که او را بسیار دوست داشتم.
او را دوست داشتم نه فقط به این خاطر که دوست خوبی بود و یا آدم خوبی بود و در حق دوستانش و در حق همه کسانی که محتاج کمک بودند از هیچ چیز فرو گذار نمی کرد. و نه به خاطر جوانمردیش و پایداریش در دوستی، و نه حتی به خاطر اینکه به خود من هروقت به کمکش نیاز داشتم از هیچ کمکی کوتاهی نکرد. چه کمک برای حل و فصل مسائل روزانه زندگی کردن در غربت و چه در چاپ کتابهایم. نهایت کمک را کرد. که البته اینها همه کافی است که انسان کسی را در حد عضوی از خانواده اش دوست داشته باشد.
اما من دوستش داشتم به خاطر اینکه زخم سیلی مرتجعین را در گوش داشت و سی سال این زخم را با خودش کشید و درد استخوان شکسته گوش و ناراحتی های چندین بار عمل جراحی را تحمل میکرد و بر خلاف خیلی ها هیچگاه فراموش نکرد که این زخم را چه کسی به او زده. هیچگاه فراموش نکرد که مردم ایران چقدر از این سیلی ها خورده اند و چه درد و رنجی می کشند. نان را به نرخ روز نخورد و با نان به نرخ روز خورها سخت مخالف بود. همیشه پیگیر مسائل ایران و مردم ایران بود.
در آخرین مطلبی که بعد از جریانات یکسال اخیر ایران در سایت دیدگاه منتشر کرد اینگونه نوشت
حکومت تصور می کرد با ترفندهای خبیثانه اش، که ترویج فحشا و اعتیاد در بین جوانان، و سانسور وقیحانه ی رسانه ها و برقراری حکومت پلیسی، بخشی از آن ها بود، می تواند سلطه اش را بر مردمی با فرهنگ حفظ کند. به همین دلیل هرگز گوش برای شنیدن پیام های مردم ایران، به ویژه دانشجویان نداشته و ندارد. عرصه هر چه بر این حکومت تنگ تر آید، آنان بیشتر به جفنگ می آیند. برای آن ها که پایشان بر لب گور است، تنها ماندن در حکومت اهمیت دارد. ولاغیر. از این رو برشمار تفنگ ها و مزدورانش هر روز می افزاید و حلقه ی محاصره علیه مردم را تنگ و تنگ تر می کند. اما دیر یا زود این حلقه با ورود تفنگ به دست های مردمی که شمارشان کم نیست، گسسته خواهد شد. و آن گاه شیپور آزادی دمیده خواهد شد.

ستار همیشه از درد استخوان سوز توده های محروم کشور نوشت و همیشه راه مماشات فرصت طلبان را با رژیم اسلامی افشا کرد و تنها رهائی مردم ایران زمین را در رفتن این نظام می دید و برای این هدف تا آخرین لحظات عمرش تلاش کرد. ستار هرگز امید و ایمان خود به تحول و دگرگونی سیاسی اجتماعی در کشورمان از دست نداد و تا به آخر ایستاد
اما بالاتر از سیاسی بودن و مبارز بودن به قول یکی از دوستان بدجوری انسان بود! بد جوری آدم مانده بود! دلش مثل دل یک کودک نازک و شکستنی بود. دلش آلوده نشده بود! صفا و محبت و راستی از سرو رویش می بارید. عشق به زندگی و کار را در او حس میکردی.از ملا و استبداد بطور طبیعی بیزار بود. از آن نوع آدمهائی بود که در دوران ما کمیابند.
و به قول دوست دیگری:
مرگ عجیب مقتدر است. بر خلاف زندگی. مردگان نیز در اقتدار مرگ شریک میشوند و بیکرانه میشوند. مقتدر تر از ما زندگان و بیکرانه تر از ما زندگان. ستار رفت و تن خسته بر جا نهاد و حالا چه اقتداری دارد. از دروازه عبور کرد. لباسهای تن را گذاشت برای ماو خودش رفت

مرگ برای ستار رهاننده از چنگال دردهای جانکاه سرطان استخوان بود، اما برای من و همه کسانی که مثل من و ستار فکر می کنند، از دست دادن چنین یار و همرزم و پشتیبانی بسیار سخت و دردناک است.
در خاتمه حرفهایم گمان می کنم که لازم است به عنوان دوست ستار از خانمش عفت خانم که در طول دوران مریضی ستار بار سنگین پرستاری از او رو بر عهده داشت قدردانی کنم و براش آرزوی سلامتی و طول عمر بکنم
و خطاب به ستار می گویم که ستار جان همیشه به یادت خواهم بود و روزی که ایران آزاد بشود؛ اگر زنده باشم، در خاک ایران به یادت سرود ای ایران ای مرز پرگهر را زمزمه خواهم کرد.







سه‌شنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۹

تامین برق و بنزین لبنان






پنجم سپتامبر 2010

تامین برق لبنان!!
سفیر رژیم آخوندی در لبنان؛ که اسمش هم تصادفا غضنفر است گفته است که رژیم خامنه ای قادر است مشکل برق لبنان را ظرف شش ماه حل کند و مسئله بنزین لبنان را نیز به راحتی پاسخ بدهد. آگاهان تصور می کنند که منظور این آقا غضنفر سفیر که خودش احتمالا از دانشمندان سپاه است این است که دارو دسته خامنه ای و احمدی نژاد قادرند که ظرف شش ماه چندین نیروگاه اتمی تولید برق و چندین سایت غنی سازی اورانیوم برای تامین سوخت آنها در لبنان راه اندازی کرده و به این ترتیب با تهدید اسرائیلی ها به بمباران اتمی، از آنها بخواهند که کمبود برق و تاسیسات برق رسانی لبنان را حل کنند. در مورد بنزین هم اگاهان مسائل منطقه اینگونه اظهار نظر کرده اند که به زودی با پالایشگاه های متعددی که در ایران به کار خواهد افتاد رژیم خامنه ای قادر خواهد بود کمبود بنزین لبنان و عراق و افغانستان و اوگاندا و بولیوی و بوکینافاسو و بقیه کشورهای نیازمند را حل کنند.
شاعر در این زمینه می فرماید:

آنان که برق را ز اتم بهره ور کنند
آخر چرا همیشه به لبنان سفر کنند

یک دفعه هم به کشور چاچانیا برن
با روس ها گفتمان حقوق بشر کنند

زان پول نفت و گاز که بر سفره ها برند
یک خورده خرج چاقو و تیغ و تبر کنند

ساماندهان صحنه ی ساندیس و ساندویچ
یا رب روا مباد که شب را سحر کنند

با پول نفت مشکل لبنان چو حل شود
فکری به حال زار مش رمضون و قمر کنند

حرف از زیادی بنزین مرا مات می کند
دستور مرکز اینکه مریدان رو خر کنند

تا مشت بر دهان همه مستکبران زنند
از وام سوریه همه صرفنظر کنند

از بسکه می خورند از اموال مردمان
خلق خدا از اینهمه دزدی پکر کنند

دائم دروغ و خدعه و نیرنگ کارشان
گوش فلک ز گفته های "گه هربار" کر کنند

پیراهنی که خون خلق به رویش شتک زده
دیریست این جانیان همه روزه به بر کنند

هرگز گمان مبر که تا روز خشم خلق
این جانیان ز دزدی و غارت حذر کنند

دارم به دل امید که این جمع مفتخور
یک بار با توپولوف به خراسان سفر کنند
-------------------------------------------

وبلاگ نوشته های حسین پویا
http://hosseinpooya.blogspot.com/